در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

شیرین کار ی های عماد

چند روز پیش کباب شامی درست کردم غذایی که عماد دوست داره بعد تصمیم گرفتم در کنارش پلو زعفرانی هم درست کنم(به یکی از دوستان که مشهد رفته بود سفارش داده بودم  برامون زعفران بیاره که پول همون یک مثقال ۲۰هزار تومن ناقابل شده بود )تصمیم گرفتم برای خواهرم هم  چند تا کباب ببرم  ( با خواهرم توی یک ساختمان زندگی می کنیم )

به عماد گفتم  میای بریم !گفت باشه .با هم رفتیم اما عمادزودتر از من برگشت خانه .وقتی من آمدم خانه تا رفتم تو آشپزخانه متوجه شدم در ظرف زعفران بازه و تقریبا خالیست مقدار زیادی زعفران هم دور ظرف ریخته ...!!! 

میتونستم حدس بزنم چی شده صدا زدم عععععععععمممممممممممااااااادددددددددد 

دوید آمد گفتم زعفرونا را کو ...گفت نمی گم دعوام میکنی .

گفتم نشونم بده کجا ریختی کاریت ندارم .  

خلاصه باباش صدا کرد که آورد شون  پیش من.رفتم تو اتاق پیش آقای همسر که طبق معمول پای سیستم نشسته (بی خیال ...شیطونه می گه ...) 

زعفرونا  ریخته  توی یک لیوان کلی هم آب وشکر  ریخته روشون که مثلا شربت درست کته و بخوره . 

ما چون قول داده بودیم فقط یه کمی دعواش کردیم . 

چند لحظه بعد رفتم سر یخچال ....وای می بینم مخزن آب سرد کن که تقریبا ۴لیتر آب توشه زرد رنگ است در مخزن هم بازه و کلی زعفرون توشه خدایا  دوباره ععععععممممماااااااددددددد 

این دفعه یکم جدی تر برخورد کردیم   

حالا با این همه زعفران خیس خورده چیکار کنیم ؟ 

شما بودین چیکار میکردین ؟ 

 

اون ۴لیتر را کردیم شربت و ریختیم توی بطری گذاشتیم توی یخچال . 

او نا که تو لیوان بود را ریختیم توی یک کیسه فریزر وگذاشتیم تو فریزر و با دو تا گیره وصلش کردیم  به لبه فریزر که نریزه و بعد که منجمد شد گیره ها را باز کردیم به این می گن اوج صرفه جویی . 

البته این بار اول نیست که عماد از این شیرین کاری ها می کنه مثلا یک بار هم جعبه سایه چشم ما را برداشته بود و تمامش را پودر کرده بود و خودش را هم کلی خوشگل کرده بود پشت چشماش همه رنگی بود ابروهاشم سایه زده بود خلاصه که قیافه اش دیدنی بود  . 

 

پ ن۱:خواستم از همه دوستانی که در این چند روز گذشته به ما کلی لطف داشتن و اکثرا با کامنت های خصوصی ما را کمک کردن تشکر کنیم دلم می خواست اسم تک تکشون را بنویسم واز همه تشکر کنم اما می ترسم کسی از قلم بیفتد ومن شرمنده شوم. توی سختیهاست که دوستای واقعی خودشون را بیشتر نشون میدن بازم از همتون سپاسگزارم

فدای همه شما دوستای خوبم بشم .

پ ن۲:روز جمعه که با آقای همسر نحرفیدم .روز شنبه هم که شیفت بودن تا یکشنبه بعد ظهر ندیدمش هر چی هم زنگ زد(البته زیاد هم زنگ نزد بی احساس ) جوابشو ندادم .روز یکشنبه که آمد خانه وقتی تو چشماش نگاه کردم ...دیدم چقدر نگاهش بی روحه ویک گودی عمیق زیر چشماشه  مربوط به شیفتش نمی شد چون همیشه میره شیفت میتونستم حدس بزنم چقدر بهش سخت گذشته .کمی بیشتر که فکر کردم دیدم منم یکم مساله را سخت گرفتم برای همین کوتاه آمدیم و باز زندگی شیرین می شود . 

پ ن۳:شنبه رفتیم عروسی دوم٬ خیلی خوش گذشت جای همه تون خالی تلافی عروسی  قبلی در آمد می خواستم یه دسته بندی جدید بنویسم اما می بینم این پست خیلی طولانی میشه  

پست بعدی انشاالله .

نظرات 21 + ارسال نظر
ربولی حسن کور سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:54 ب.ظ http://www.rezasr2.blogsky.com

ای بابا
پس چقدر بهم سخت گذشته و خودم خبر نداشتم!
منو بگو که نمیدونستم داره بهم سخت میگذره و سر شیفت داشتم با پرسنل بگو بخند میکردیم!

پس حتما اون من بودم که داششتم منفجر می شدم
خوبه ملت شاهدن که خودت تو وبلاگت نوشتی
منتظریم که صدای انفجار را بشنویم ...

رضا مدهنی سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:28 ب.ظ http://madhani.blogfa.com/

آشتی کنان مبارک

ممنون دکتر جان
حالا بفرمایین شیرینی

یک دانشجوی پزشکی سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:54 ب.ظ

عجب بچه زرنگی!چقدر خلاق!من نمی دونم واقعا با اون زعفرون ها چکار می شه کرد!خوشحالیم موضوع حل شده.اشنالله همیشه به خوبی وخوشی.به عماد کوچولو ما هم سلام برسونین

آره داره کم کم خود کفا میشه
ممنون دوست خوبم
چشم بزرگواری شما را میرسونیم

آتیش پاره چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:34 ق.ظ

وای قربون آقامون بچسبم!
همیشه به عروسی و نیناش و ناش و از این صوبتا! ایشالا عروسی پسرتون!

پس کی میای آقاتون را ببری قرار شد خودت بزرگش کنی
ایشالا

زن مستقل چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:56 ق.ظ http://independentwoman.blogsky.com/

وای چه عسلیه این عماد
دلت میاد دعواش کنی با این شیرین کاری های بامزش... ای جان

به به مبارکا باشه

دلم که نمی یاد دعواش کنم اما بعضی وقت ها لازمه
مرسی

مردی که می خندد چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:05 ب.ظ http://themanwholaughs.blogsky.com

سلام شرلی عزیز
میمیرم واسه بچه های شیطون...
میمیرم واسه زعفرون...
انشاءالله زیر سایه پدر و مادرش بزرگ شه و از افتخاراتش برامون بگین.

سلام مرد خندان
در حال حاضر که ما زعفرون زیاد داریم بفرمایین شربت زعفرون
ممنون
ما هم امیدواریم که یه روزی بهش افتخار کنیم
البته این هم یکی از افتخاراتش بود دیگه ...

دکی بارونی چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:17 ب.ظ http://golibarayeto.blogfa.com

داشتن بچه ی شیرین داشتنم نعمتیه ها
هی خونه رو به گند میکشه خرابکاری میکنه شما هم هی میخندین!
البته میدونم شنیدنش بامزه س. جمع و جور کردن خرابکاری های بچه ها سخته

ما هی میخندیم !!ما هی حرص می خوریم
البته خدایش زیاد بچه شیطون وخرابکاری نیست
طفلکی هوس شربت کرده بوده

نیلوفرانه چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:10 ب.ظ http://nilouyee.blogfa.com/

آخی از طرف من یه ماچ از اون لپاش بکن ... خدا براتون حفظش کنه ... من عاشق بچه های شیطونم .
آفرین به شما خانم خوب ... زندگی به این قشنگی حیف نیست که تلخ باشه ... شیرینش خوشمزه تره :)

چشم یه بوس مهمان شما
ممنون
بستنیش خوشمزه تره

علی راد چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:49 ب.ظ

سلام
بسی خوشحالیدیم بابت آشتی کنان شما. البته می دونستم سرکاریم.
راستی این کارهایی که میرعماد گفتید یه نشونه ی خوبیه . چون نشون می ده بچه ی سالمیه . بچه اگه ساکت باشه یه نوع مریضیه.
بذار راحت باشه. هر کاری کرد فدای سرش. زید شیشه تی وی رو شکوند. فرش ها رو گلی کرد . بذار خلاقیت خودشو بروز بده
راستی برای خداحافظی اومدم تا بعده امتحان ارشد.
التماس دعا

سلام
خوشحالیم که خوشحالین مطمینی که همین حالا هم سر کار نیستی
میر عماد نه عماد الدین
اینقدر سالمه که امروز در اثر همین شیطونی هاش سه تا بخیه خورد زیر چونه اش
نه خداحافظی سخته
امیدوارم با خبرها خوش برگردین

یکی مثل خودم چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:37 ب.ظ

سلام
۴ لیتـــــــــــــــــــــر شربت زعفرانای ول به عماد خواهر زاده خودمان.پس کلی باید بخندین دیگه
حالا چطوری تو مخزن ریخت شیطون ؟ من عاشق بچه هام.میشینم کنارشون میشم هم سن اونا.
خدا برای بابا مامانش نگه داره

سلام
از بس این چند روز خندیدیم دیگه دل درد گرفتیم
خودم هم نمی دونم در مخزن باز بود چه جوریش را دیگه نمی دونم

یکی مثل خودم چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:38 ب.ظ

راستی یادم فت بگم.یادم نمیاد شربت زعفران درست کرده باشیم.اصلا یادم نمیاد خورده باشم.زعفران رو برای برنج و غذاهای دیگه مصرف میکنیم.خلاصه اگه زیادتون پست کنین برای ما.شاید خوشم اومد

من خودم هم شربت زعفرون تنها را دوست ندارم
من شربت آبلیمو درست می کنم وبعد برای اینکه خوشمزه تر و خوش رنگتر بشه توش یکمی زعفرون اضافه میکنم پیشنهاد میکنم امتحان کنی خوشمزه میشه مخصوصا حالا که لیموی تازه فراونه
آدرس بدین پست میکنم

زندگی جاریست... چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:39 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com

سلام
میدونین که خاصیت زعفران چیه ! پس مواظب باشین زیاد نخورین! خطرناکه حسن !
این عماد کوچولو هم بسیار ناز می باشد.
به به! پس زندگی شیرین میشود ! همیشه شاد باشید! ما به وجود زوج خوشبخت وبلاگ نویسی مثل شما که جزو دوستان عزیزمان هستید افتخار میکنیم.

سلام
شنیدم باعث خنده میشه اگه چیزی غیر از این باشه نمی دونم
منم از شما دوست خوب ومنطقی خودم صمیمانه تشکر می کنم
ما هم به دوستی با شما افتخار می کنیم

girl69 پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:37 ق.ظ http://baro0oni69.blogfa.com

ajab bache bahalie.akheeeeeeeeeey.bache bayad sheytoon bashe dg.
montazere dastebandie jadidetoon hastim

ممنون دوست خوبم
منتظر باشید

یک دانشجوی اقتصادی پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ب.ظ

سلام
زعفران بسی گرونه ها(نظریه اقتصادی بید)
پس خیلی شیطونن
ولی بانمک

سلام
میدانیم اما چی میشود کرد
خیلی که نه اما بدش نیست
شاید هم شور

بانوی شمشیربدست جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ق.ظ http://pilgrim.persianblog.ir

این عماد تو عین ماهور منه از قرار

ابن فسقلی ها همشون مثل همن
پس ماهور شما هم زیاد شیرین کاری می کنه

زبل خان جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:04 ب.ظ

میخواسته زعفران بخوره..خنده رو بشه..

حتما همینطوره
فقط چند روزه از بس خندیدیم روده بر شده ایم

یکی مثل خودم شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:39 ب.ظ

سلام علیکم
بنده همچنان منتظر بقیه شیرین کاری های عماد خان میباشم.
دیگر بس است انتظار

زبل خان شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ب.ظ http://puli.vov.ir/

به سلام....ام عماد...خوب بیدید...؟؟؟

یک دانشجوی اقتصادی شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ب.ظ

سلام.پس چی شد؟ پست جدیدو میگم.

سلام
اگه بشه آپ می کنیم

الهام یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:11 ب.ظ http://www.daneshjooye86.blogfa.com

سلام. ا.... پس شما و روبولی همسرید باهم!
چه هیجان انگیزاننده!!!
به منم سر بزنید..
فکم افتاده الان!

سلام ...با اجازه شما
زیاد هم هیجان انگیز نیست
چشم سر میزنم

بهزاد یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:05 ب.ظ http://dsbehzad.blogfa.com

ماکه هنوز در دنیای واقعی صاحب خواهرزاده نشده ایم! ولی لپ خواهرزاده ی مجازیمان را از طرف ما بکش!:)) یجوری نکشی بچه جیغ بزنه مامانش!:))

انشالله که در دنیای واقعی هم دایی بشی
از کی تا حالا فامیل شدیم ؟
نه مواظبم که جیغش در نیاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد