در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

یه بغضی تو گلومه

                   ای همه وجود من ٬نبود تو نبود من



دیروز یکی از دوستام زنگ زده (خبر داره که قراره عمادو ببریم عمل کنیم) و میگه ببرش اصفهان پیش دکتر...کارش حرف نداره یکم دست نگه دار ...نمی خوام دو دلت کنم.........

اما حسابی دو دلم کرد ومنو سرگردون کرد .

همسر گفت ما دیگه نوبت زدیم ...اما من بازم گیجم .

عصر خواهرم زنگ میزنه و کلی حرف میزنیم و میگه بچه اذیته ما که متوجه می شیم ببر راحتش کن.

کلی حرفهاش آرومم می کنه .

امروز صبح برای تشکیل پرونده میرم .

میگه برو طبقه بالا بخش گوش و حلق و ...از پله ها که میرم بالا روبروی پله ها روی در نوشته ورود ممنوع اتاق عمل گوش و حلق و بینی ...سرم گیج میره یه بغض می شینه تو گلوم و یه حلقه اشک تو چشمام ٬منم فردا باید پشت این در به انتظار بشینم .

میرم تو بخش و اسم عماد را می نویسه و کمی توضیح میده که چی بخوره چی نخوره فردا ساعت هفت و نیم صبح اینجا باشید و....

بازم گیج میزنم ...

سعی می کنم تصویری از عمل و وضع بچه ام تو اتاق عمل جلوی چشمم نقش نبنده چون حتما آنوقت می شینم و زار میزنم ...ولی بازم این کابوس ها توی مغزم رژه میرن ...جلوی سرازیر شدن اشکامو می گیرم .

امروز تمام مدت یه بغض تو گلوم گیر کرده اگه امروز نترکه حتما فردا می ترکه ...

باورتون می شه انرژیم تمام شده بدنم هیچ حس و حالی نداره ....به شدت سرم درد می کنه حتی دیشب درست نخوابیدم و پشت چشمام دو تا کیسه پر باد گذاشتن ...

خدا امشب را به خیر کند .

یادمه وقتی مامانم کیست کبدشو عمل کرد سه روز نرفتم بیمارستان و بعد از سه روز وقتی رفتم آنقدر گریه کردم که کردنم بیرون .

یا وقتی همسر یه عمل کوچیک انجام داد نزدیک بود از هوش برم فقط یه لحظه دیدم در ٬دیوارو پنجره ها  دارن هی بهم نزدیک می شن٬هی دور  می شن هی چشمامو باز و بسته می کردم ببینم چرا اینجوری می شم ...بعدشم سرم شروع کرد به چرخیدن البته سرم که نمی چرخید اما همه چیز داشت می چرخید مثل توی فیلم ها که نشون میده همه چیز می چرخه منم همونجوری شده بودم.

تازه آنوقت متوجه شدم که چنین چرخشی واقعیت داره و فقط مال تو فیلم ها نیست.

و بعد همینجوری که به دیوار تکه داده بودم ولو شدم رو زمین ...

حالا فردا باید خیلی قوی باشم ...

پ ن۱:امروز آقای همسر شیفت بودن من فقط ظهر در حد یکی دو دقیقه دیدمش و قراره من فردا صبح برم دم در بیمارستان و اونم از سر شیفتش بیاد .من الان بهش احتیاج دارم ...

خوب بقیه قصه می مونه واسه بعدا

پ ن۲:از همه دوستان تشکر می کنم ولی شاید یه چند روزی نتونم بهشون سر بزنم .

پ ن۳:پسرم ۴شنبه تولدشه ۵ سالش تموم می شه دوست داشتم برای تولدش یک پست حسابی بذارم اگه شد اینکارو می کنم .


الهی به عزت آن نام که تو خوانی و حرمت آن صفت که تو چنانی دریاب مرا که می توانی 

 

 بعد نوشت :

از همه دوستان عزیز که سر زدن و کامنت گذاشتن تشکر ویژه می کنم فعلا فقط نظرات را تایید می کنم ولی سر فرصت میام و به همه کامنت ها پاسخ میدم . 

من و عماد حالمون خوبه البته عماد هنوز غذا نمی خوره حتی سوپ ...چون گلوش درد می کنه تنها چیزی که تا حالا خورده بستنی بوده و آبمیوه .البته به زور کمی سوپ بهش دادم صبح هم یکم شیر خورده . 

فعلا خداحافظ بعدا میام میگم چی کشیدم ...دوستون دارم

نظرات 37 + ارسال نظر
زندگی جاریست... یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:55 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com/

سلام
آنی خانوم عزیزم الهی قربون اون دلت برم من که واسه کوچولوت این جور بال بال میزنی.
عزیز دلم به این فکر کن که بعد از عمل عماد راحتتر نفس می کشه و حالش بهتر میشه. ایشالا عمل به خیر و خوشی تموم میشه و خیال شما هم راحت.
چقدرم با احساس نوشتین این نوشته رو.

عماد دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ق.ظ

سلام
طبغع4فغسغغغغغ3غص7 عض77774
ااثضشص2..........................هق4895893
باستتبرزافبتطنثنطشنسصاثا34ع346ث34
3330945445456564445355556543
اشع.سق5ی..سلا
بابا
مامان
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
یتباقایاساییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
بیسینثیشیثنسیشیثنصشنثیننبثقققققققققققققققبنق

بابک دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 ق.ظ http://babaktaherraftar.blogfa.com

سلام
می دونم که نمی تونید نگران نباشید پس به خدا توکل کنید و انشاالله میایید و می نویسید که همه چیز عالی و خوب انجام شد ....

یک دانشجوی اقتصادی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:44 ق.ظ

سلام
خیلی سخت نگیرین.
فقط یک عمل سادست دیگه...
توکلتون به خدا باشه
به سلامتی انشالا

رضا مدهنی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:22 ق.ظ http://madhani.blogfa.com/

به خدا توکل کن
این عمل روزانه برای دهها و صدها کودک انجام میشه و با نتیجه رضایت بخشی به سر انجام می رسد

دکتر بارانی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:28 ق.ظ http://hedie66.blogfa.com

سلام خانومی.. نگران نباش میدونم گفتنش سخته ولی غیر ممکن نیست
وای تولدش مبارک ایشالا تولد ۱۰۰ سالگیش
من بدم نمیاد یه بار غش کنم!!

دکتر سارا دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:32 ق.ظ

سلام عزیزم
چرا استرس بیخود به خودت راه میدی
ارامش خودتو حفظ کن گلم مطمئن باش همه چیز به خیر و سلامتی تموم میشه

بهزاد دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:47 ق.ظ

تایتل پست رو که دیدم سریع اومدم ببینم کی اشک خواهر ما رو درآورده...غصه نخور آنی خانم!بیشتر از صدتا بچه هرروز تو سرتاسر ایران این عمل رو انجام میدن.انشالله به خیری و خوشی میگذره دو دل هم نباش به این فکر کن که عماد بعد از این از شر گلودرد و فارنژیت و...راحت میشه
درضمن نبینم بغض کنی!شما قوی تر از این حرف ها هستی :)

بهداشتی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:23 ق.ظ

الهی فدات شم عزیزم. به خدا توکل کن . خودش هوای همه رو داره.خیلی واسه عماد گلم دعا می کنم.اینشاا... که همه چی به خوبی و سلامتی تموم میشه.امید داشته باش و خودتو داغون نکن. باید واسه وقتی که گل پسر میاد خونه انرژی داشته باشی دیگه گریه نکنیا

مژگان امینی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:46 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

ما منتظر یه پست با خبرهای خوب هستیم.
دعا هم می کنیم.
اینقدر به خودت فشار وارد نکن .مگه شما باعث بیماری اش شدید؟
ما باید هر مقدار راه را که می توانیم درست برویم بقیه هم توکل به خدا.

زبل خان دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:51 ق.ظ http://zebelestan.wordpress.com

نه عزیز خانوم هیچی نمیشه...خیلی عمل راحتیه...میدونم هیچ حرفی از استرس مادرانه کم نمیکنه ولی بگم هیچی نمیشه......ببینید منم عمل کردم الان جلوتون نشستم..تازه دارم دکتر میشم..
هیچی نمیش براش دعا میکنیم که راحت تموم بشه..

نی نی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ق.ظ http://yeniny.blogfa.com/

سلام . زیاد خودتو نگران نکن منم وقتی 2 سال و خوردهای شایدم 3 سال داشتم لوزه هامو عمل کردم زیاد خوب حرف نمیزدم ولی یادمه مامانم خیلی گریه میکرد. آخه هم خیلی تشنه بودم هم گلوم میسوخت. ولی الان کلی شاد و خندونم. ولی جالب ترین قسمتش اینه که بعد این همه سال اونا هنوز یادشونه!!! ولی یه بخش دیگه هم خیلی خوب یادمه که خیلی خوب بود کلی اسباب بازی برام خریدن که 2 تاشون رو هنوزم دارم!!! راستی منم همش مریض میشدم ولی بعد اون عمل مریضیهام کمتر شد بعد واسه خودم حسابی چاق و چله شدم!!!

فائقه دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:25 ب.ظ http://www.faegheh.cov.ir

سلام
تولدش مبارک
انشالله عملشم به سلامتی موفقیت آمیز باشه

زیاد نگران نباش منم خواهرم یه بار بچه بوده این عملو انجام داده و مشکلی هم نداره
خدا بزرگه


در پناه حق

طاهره دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:33 ب.ظ http://gliar.blogsky.com/

امیدوارم با سلامتی تمام از اتاق عمل بیاد بیرون.
دلتون محکم باشه...

هرمان دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:24 ب.ظ http://www.hermanhese.blogfa.com

سلام آنی خانوم
نگران نباشید
عمل سختی نیست
مثل آمپول زدنه
براتون دعا می کنیم

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:13 ب.ظ

از دکتر هم پرسیدم.کوچولوی ما چطوره؟!

نیما دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:04 ب.ظ

سلام خواهر.......انشالله که عماد حالش خوب میشه...نترسین......
خواهر یه کم اوضام خوب نیس ولی بعدن میام بازم بهتون سر میزنم

مونا دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:25 ب.ظ http://monae.blogfa.com/

سلام. وبلاگ خوبی دارین. من تازه شروع به نوشتن کردم. خوشحال میشم به وبلاگ من سر بزنید و نظر بدید یا با هم تبادل لینک کنیم. مرسی [گل]

×بانو! دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:44 ب.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

امیدوارم این لحظه‏ها برات زود بگذره و حال عماد جون هم زودتر خوب شه و به حالت عادی برگرده

neda دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:48 ب.ظ

عزیزم ناراحت نباش همه چی درس میشه

خانم ورزش دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ب.ظ http://http://sahar444.blogfa.com/

اخه من که این پست اشکم رو دراورد خدا به دادشما برسه ولی خدا رو شکر کنید که گلتون مشکلی نداره این که عمل سختی نیست انشاالله به سلامتی میره اتاق عمل و میاد

medisa دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:04 ب.ظ

amale sadei!ziad negaran nabashin,eishalla gol pesare ma ham amal mishe,khub mishe,dobare ma inja az shirin zabuniash mikhunim

مانگی سو دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:37 ب.ظ http://mangisoo.blogfa.com/

سلام آنی جونم!
الهی!
خیلی سخته نه...؟!
آخه آدم دلش می گیره... یه بچه شیرین زبون ۵ساله رو چه به اتاق عمل...!!!
وای دلم خیلی فشرده شد... الهی هر چه زودتر حالش خوب خوب بشه و تو هم هیچوقت هیچوقت دیگه چنین ماجرایی نداشته باشی..

رنگین کمان سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ب.ظ

سلام آنی جون
خدا رو شکر که به خیر گذشت و حال عماد کوچولو خوبه
خدا هیچ کسی رو گرفتار دکتر و بیمارستان نکنه
خیلی سخته
امیدوارم زودتر بیایی

نار سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:52 ب.ظ http://ran-haskik.persianblog.ir/

سلام...اخی مامانی هستین دیگه...تولد نازنازی هم مبارک باشه

آتیش پاره سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:25 ب.ظ

قربون آقامون بچسبم! از طرف منم خیلی مواظبش باشیناا!

چشم عسلی سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:48 ب.ظ

آخی قربونت برم الهی...امیدوارم حال بچه و مامان بچه خوب باشه...یه عالمه می بوسم این مامانه مهربونو دوس داشتنیو...

مرجان سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:45 ب.ظ

سلام
خدا رو شکر که بعد انجام عمل رسیدم بهتون.خدا رو صد هزار مرتبه شکر که عمل به خوبی انجام شد.
بچه خواهرمم فعلا بیمارستانه .به خاطر همین زردی.که ۲۱ بوده.الان رسیده ۱۶.تا جمعه اونجاست.
خدا همه رو سلامت نگه داره به حق امام رضا.
پیشاپیش تولد عماد منم مبارک.چون فردا نیستم.ممکنه تا جمعه نباشم.الان تبریک میگم.
امیدوارم براش جشن دانشگاه و عروسی و خیلی از خوشیها رو بگیرین همیشه و دل همتون شاد باشه

محبوبه سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ب.ظ http://yaghoottekabood.mihanblog.com

سلام خوبی الن چطوره
ایشال زود خوب میشه نگران نباش من عملم یه هفته شد هر هتته دکتر میمد اما به خار این که خیلی حاذق بود میبردنش سر مریزای اورزانسی
الان که نوشتی تمام حس های عمل لوزم برام تداعی شد کاری داشتی در خدمتم

مرجان سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ب.ظ

مامانا همیشه غصه بچه هاشون رو میخورن.خواهرمم مثل شما.با اینکه دکتر هست و بچه دومشم هست کارش شده فقط گریه.بمیرم براش

رهـــا سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:02 ب.ظ http://rad6718.wordpress.com

خدا رو شکر مثل اینکه عماد جون خوبه نگران غذا خوردنش هم نباشین فکر کنم به اندازه کافی با بستنی حال میکنه

رهـــا سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:03 ب.ظ http://rad6718.wordpress.com

تولد پسر اسفندی تون هم مبااااااااااااااااااااااااارک یه ماچ محکم و آبدارش کنین از طرف من...!

یک دانشجوی اقتصادی سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:39 ب.ظ

سلام
این اتش پاره عروستونن؟؟؟؟؟

با اجازه بزرگترا ...بله

محبوبه چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:41 ب.ظ http://yaghootekabood.mihanblog.com

سلام خوبی؟

به خاطر اشتتباهات تایپی معذرت میخوام
خیلی سوتی دادم

الهی بهش بگو خالتم عمل کرده اما الان دیگه نه از سرماخوردکگی های سخت خبری هست و نه از گلو درد هورا
ایکون (مواظب خودت باش همیشه همینور عماد جون و قوی باش و این حرفا...)

پسر شیطون چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:06 ب.ظ http://narcist.blogfa.com

سلام آنی. الهی من قربونت برم. تو روحیاتت حساسه، میدونم چی کشیدی عزیزم. چقدر هم قشنگ نوشته بودی، آدم تحت تاثیر قرار می گیره
من امشب میام. فقط واسه تولد گوگولی خودم

یک دانشجوی پزشکی چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:01 ب.ظ

منم بستنی دوست دارمخدا رو شکر بهتره

زندگی جاریست... جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام
چرا پست روز عمل رو حذف کردین پس؟
کامنت گذاشته بودم اونجا. کادو داده بودم بابت تولد عماد کوچولو یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام
خوب علتشو تو پست بالا نوشتم
وای بابت کادو تشکر ...عکسشو ذخیره کردم بعدا نشون عماد میدم
بازم ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد