در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

روز عمل

سلام به دوستای گلم  

و تشکر از همه واسه دلداریاشون و همراهیاشون  

وای چقدر این دنیا را دوست دارم  

چقدر همتونو دوست دارم . 

می خواستم برای تولد عماد از شب به دنیا آمدنش و ماجراهاش بگم اما قسمت اینجوری شد که باید از عمل خود عماد بگم ... 

صبح بیدار شدم و وسایل مورد نیازو جمع کردم .لباسای عمادو عوض کردم اما بیدارش نکردم چون نمی تونست صبحانه بخوره ...منتظر تماس همسر شدم که زنگ زد من دارم میرم بیمارستان شما هم بیاین من هم وسیله ها را گذاشتم تو ماشین و بعد عمادو  رفتیم . 

جلو در همسر و دیدم ٬ عمادو بغل کرد و رفتیم تو بیمارستان از شدت استرس حالت تهوع داشتم مجبور شدیم کمی تو حیاط بیمارستان بمونیم ...هر چند می دونستم با معده خالی اتفاقی نمی یوفته ... اشکهام از گوشه چشمم جاری بود سعی میکردم که عماد منو تو اون وضعیت نبینه چون ممکن بود بترسه وقتی وارد سالن شدیم و رفتیم قسمت پذیرش خانمی که راهنمای مریضا بود تا ما را دید گفت چی شده ؟فکر کنم با دیدن اشکهای من مونده بود این بچه چش شده .گفتیم عمل لوزه داره .یه سری تکون داد و هیچی نگفت . 

خلاصه رفتیم توی بخش و چون کمی دیر رفتیم عماد ساعت یازده رفت تو اتاق عمل . 

طفلکی بچه ام می گفت گشنه امه یه چیزی بدین بخورم .منم به باباش می گفتم ببرش بیرون تا یادش بره و بهانه نگیره ... 

با لاخره صدامون کردن من عماد و بغل کردم و با پرستار رفتیم تو اتاق عمل ..البته من فقط تا قسمت ورودیش اجازه داشتم برم خانمی که تو بخش عمل بود آمد و یه شرح حال ازش گرفت عماد هم می گفت مهد میرم و اونم بهش گفت شعر هم بلدی گفت :آره .دیگه چی بگو تا من بنویسیم . 

بعد به عماد گفت میای بغلم یا خودت راه میای و یک جفت دمپایی گذاشت جلوی پای عماد .عماد هم گفت مامان بذارم زمین و دمپایی ها را پوشید و دست اون خانم را گرفت .بهش گفتم یه بوس بده مامان ..همدیگه رو بوس کردیم و اون رفت ...به همین راحتی  

بعد به من گفتن برو بیرون منتظر باش . 

من پشت در منتظر ایستاده بودم تا ببینم صدای گریه و جیغ و دادش کی بلند می شه .از اینکه بچه امو تنها گذاشته بودم عذاب می کشیدم از اینکه اونجا تنهایی بدون من چی می کشه ...خدایا کاش میشد پیشش باشم ...خلاصه هر چی منتظر شدم صدایی نیومد آقای که دم در نگهبان بود گفت :همه بچه ها لوزه دارن بزرگ بشن خوب می شن زود اقدام کردین ...ای خدا  

من به همسر:بریم بگیم نمی خوایم عملش کنین ... 

دیگه نا امید شدم رفتمو نشستم گفتم حتما بیهوش شده یا من صداشو نشنیدم یا اینکه اصلا گریه نکرده . 

اما همین که نشستم صدای جیغی شنیدم .اون نگهبانه هم به من نگاه می کنه و می گه حالا صداش در آمد .منم باز پریدم دم در ...اما دیگه صدای نیومد . 

اینکه تو اون یکساعت و اندی چی کشیدم حکایتیست ...فقط  هم دلم می خواست گریه کنم هم روم نمی شد  

از یکطرف می گفتم گریه کنم تا وقتی عماد آمد دیگه سبک شده باشم و گریه نکنم از اون طرف هم هر کی میرسید به ما می گفت عمل لوزه چیزی نیست نگران نباشین .آره میدونم چیزی نیست اصلا درد هم نداره ..اما بچه ام اونجا تنهاست و تصور اون صحنه ها برام درد آور بود و در این که من زود خودمو می بازم شکی نیست مثلا اگه ماشینمون تو راه خراب بشه من میزنم زیر گریه ... 

دست آخر هم مسئول جمع آوری زباله ها یه نگاهی بهم می کنه و می گه :خانم چرا اینقدر ناراحتی عمل لوزه که چیزی نیست الان میارنش خیالت راحت می شه . 

تا بالاخره صدای گریه اشو می شنوم و می پرم تو بخش جراحی یه آقایی بغلش کرده بود و آورده بودش .منم پریدمو گرفتمش...یکطرف صورت بچه ام کلی ورم کرده بود چشمش ٬لباش و لپش  

و توی دماغش پر از خون بود من که دیگه نتونستم تحمل کنم و اشکام جاری بود رو به همسر  

چرا اینقدر چشمش ورم کرده ...چرا چرا ؟؟؟؟ 

همینجوری که توی بغلم بود بردیمش توی بخش و گذاشتمش روی تخت ...سعی میکردم گریه نکنم اما نمی شد. 

یه خانمی کنارمون بود که اونم دختر چهار ساله اشو آورده بود که لوزه و گوشش را  عمل کرده بود .طفلکی وقتی گریه می کرد فقط دستشو می ذاشت روی گوشش ...اما مامانه اصلا گریه نکرد . 

همون موقع خواهرم زنگ زد من فقط تونستم بکم الو و...گوشی را دادم به آقای همسر ...نمی تونستم حرف بزنم ... 

عماد چند ساعتی بی حال بود اما چند ساعت بعد بهتر شد و شروع کرد برای هم اتاقیامون حرف زدن ...خلاصه کلی براشون صحبت کرد وقتی پرستار امد دیدش گفت یکم کمتر حرف بزن بخیه هات باز می شه بعد از اون هر وقت بهش می گفتم کمتر حرف بزن .بهم یه چشم غره می رفت .که یعنی اینجوری نگو . 

این هم اتاقیای ما هم کلی کیف میکردن .مخصوصا یه دختر خانمی که با مامانش آمده بود و عماد کلی از فیلمای خودشو که تو گوشی من بود بهش نشون داد و در مورد همشون کلی توضیح داد . 

خلاصه بعدشم مرخصش کردیم و بردیمش مطب دکتر . 

دکتر هم گفت مشکلی نداره و می تونه هر چقدر دوست داره حرف بزنه و در ادامه گفت یه لوزه سوم بزرگ و چرکی از توی گلوش در اوردیم .

تو این چند روز هر کسی عماد می بینه فوری می گه چقدر صداش تغییر کرده و کمتر تو دماغی صحبت می کنه .

البته آقای دکتر گفتن تا چند وقت بازم ممکنه تو دماغی صحبت کنه چون زبون کوچیکش وقتی به لوزه سوم می رسیده می ایستاده و حالا هم طبق عادت قبل بازم به همون قسمت که برسه می ایسته اما به مرور زمان درست می شه

تا امروز هم حتی وقتی آب هم می خوره می گه گلوم درد می گیره .دیشب تا صبح ده بار بیدار شد اما امروز بهتره هر چند بازم خوب غذا نخورد .

ببخشید طولانی شد و حوصله اتون سر رفت .از همتون بازم تشکر می کنم دلم می خواد اسم تک تکتون را بنویسیم اما شما همینجوری قبول کنین دیگه...می ترسم اسم یکیو  جا بندازم یا یکی رو زودتر اسمشو بنویسیم یکی رو آخر و کسی از دستم ناراحت بشه . 

فقط اجازه بدین از دوست خوبم خانم دکتر «م.ح»یه تشکر ویژه بکنم که البته ایشون وبلاگ ندارن و تنها کسی هستن از دوستان من که میدونه من اینجا وبلاگ دارم و گاهی بهم سر میزنه و توی بیمارستان کلی سفارش ما رو کرده بودن مخصوصا به  دکتر بیهوشی که از دوستانشون بودن و چندین بار زنگ زدن و حال عمادو پرسیدن (تشکر و سپاس ) 

فردا هم جشن تولد داریم و همه از طرف من دعوتین ...البته با کادو ... 

نظرات 14 + ارسال نظر
یک دانشجوی پزشکی پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:56 ق.ظ

الههی قربون این بچه شجاع برمیعنی عماد چی دوست داره من بهش کادو بدم؟!

سی دی لاک پشت های نینجا

علی راد پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:42 ق.ظ

سلام آنی
خدا رو شکر
خوشحال شدم

سلام
...
ممنون دوست خوبم

زندگی جاریست.... پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:05 ق.ظ http://parvazz.wordpress.com/

سلام
تولد تولد تولد عماد خان مبارک
با کادو خدمت میرسیم حتما . حالا جشن تولد ساعت چنده؟
خدا رو شکر که عملا بخوبی تمام شد. ایشالا خودتون و خانواده تون همیشه سلامت باشین.

سلام
مرسی
از ساعت ۴ بعدظهر منتظرتان هستیم
ممنون

محبوبه پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:58 ق.ظ http://yaghootekabood.mihanblog.com

سسلام خوبی ؟
هورااااااااااااااااااا اول شدم هوراااااااااااااااااااااااااا
چه خبرا؟ الان حالش چطوره من چند تا از خاطرات عملم رو نوشتم تو قسمت نظرات وب همسرتون
برین بخونین طولانیه
ایشالا حالش خوب میشه درکتون میکنم من و مامانم همین حسو داشتیم لوزه منم بزرگ و چرکی بود البته از عماد جان بیشتر طول کشید حرف بزنم
میدونم خیلی سخت بوده براتون ایشالا دیگه گذرش به بیمارستان نیوفته
تولدش هم مبارک باشه

هورااااااااااااااااا اما عجب بچه تخسیه ماشالا
میبوسمت هم خودتو هم پسر نازتو بوس بوس

سلام
شما همیشه اولین ...البته اول و آخر مهم نیست مهم وجود شما دوستان خوبه
ممنون
انشاالله گذر هیچ کس به بیمارستان نیوفته
بازم مرسی
منم می بوسمت عزیزم

علی پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:48 ق.ظ http://www.pars.im


سلام

عجب سایتی داری شما

خیلی خوشم امد [قلب]

بهت تبریک میگم [گل]

اگه دوست داری از سایتت در آمد داشته باشی حتما یه سر به سایت زیر بزن

URL : http://www.pars.im

میتونی از بازدید هات درآمد مطمئن و خوبی داشته باشی

برای هر کلیک 80 تومن میده همه کلیک ها رو هم میشماره 2000 تومن جایزه عضویتشه امکان زیر مجموعه گیری هم داره برای هر کلیک زیر مجموعه 5 تومن به شما پورسانت میرسه اعتبار خود سایت هم عالیه و میتونی از پرداخت پورسانتت سر موقع مطمئن باشی

خواستی عضو شی حتما از لینک زیر استفاده کن

http://www.pars.im/signup.php?from=aida20&ref_code=f40fddb5d1ff53f7bb2ab3b740652181

امتحان کن ضرر نداره

من که تو وبم گذاشتم عالیه

URL : http://www.pars.im

شاد باشی دوست من [لبخند]

امیدوارم عضو بشی و درآمد خوبی هم کسب کنی [قلب]

تا بعد [بدرود]


زندگی جاریست... پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:48 ق.ظ http://parvazz.wordpress.com

سلام دوباره
ما اومدیم کادومون رو تقدیم کنیم و بریم. اینهاش:
http://parvazz.files.wordpress.com/2010/03/daa9d8a7d8afd988.jpg
توش رو هم ببینین :
http://parvazz.files.wordpress.com/2010/03/cessna-182-el1.jpg
فقط کنترل از راه دوره ها !
دیگه نمیدونستم عماد جون چی دوست دارن دیگه گفتیم این از هیچی بهتره.

سلام
وای چه کادوی با حالی و عجب هواپیمایی ..مرسی
شما لطف دارین عماد همه جور اسباب بازیه دوست داره

نار پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:07 ب.ظ http://ran-haskik.persianblog.ir/

سیلام...اخی نازی عماد کوچلو!!!بهتر شده؟تفلود تفلود تفلودت مبارک مبارک...من کیک میخوام...از طرفم عماد را حتما ببوس مامان خانمیش...

سیلام
بهتره ممنون
کیک که قابلی نداره
تو اون پست بالایه گذاشتم
چشم عزیزم

زبل خان پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:09 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

به یلامتی ..دیدی هیچی نیست..البته وب من نیومدید داستان لوزه منو بخونید...

فردا داستان تولد شو بنویسید...

ممنون
آره با تمام وجودم حس کردم دیدن چیه
چرا خوندم
...

آفاق پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:56 ب.ظ

والا این داستان عماد ۲ بار شنیدیم. خوبه حالا یه عمل ساده بوده... خسته کنند شده، دیگه زیادی بزرگش کردین. الان همه یکی‌ یکی‌ میان دلسوزی می‌کنن ! به هرحال بازم آخییی...

بابک پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:57 ب.ظ http://babaktaherraftar.blogfa.com

سلام
خوب خدا رو شکر
چه پسر شجاعی دارید من یادمه خودم ۵سالم بود عمل چشم داشتم(شالازیون) با اونکه خاله خانم بنده چشم پزشک بودن و در اتاق عمل هم حضور داشتن (البته استادشون عمل کرد)من سه بار تا نزدیک اتاق عمل می رفتم و اونجا رو بهم می ریختم و هی قرار عمل بهم می خورد و اون روز آخرین نفر بودم که عمل شد
عماد جان رو ببوسید و یک کادوی ویژه هم از طرف من داره که هر وقت قسمت شد و دیدمش بهش تقدیم می کنم

سلام
ممنون
وای شما دیگه عجب بچه شیطونی بودین ...اون مامان بیچار هاتون چی کشیده
مرسی
انشاالله قسمت بشه همدیگه رو ببینیم

فائقه پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:11 ب.ظ http://www.faegheh.cov.ir

سلام
تولدش مبارک

سلام
مرسی گلم

رهـــا پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:13 ب.ظ http://rad6718.wordpress.com

الهی...میتونم حس کنم چقدر دلت میخواسته گربه کنی...خب خدا رو شکر به خیر گذشت و تموم شد از طرف من ببوسینش...خیلییییی پسر گلی دارین تولدش هم یه عالمههههههههه مبارک....

خوبه که می تونی حس کنی
خدا را شکر
مرسی گلم ...

باران چهارشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:39 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

خدارو شکر که عمله عماد خووب پیش رفت!
افرین به عماده شجاع!
خداروشکر!
تولدشم مبارک!

مرسی

نیکو یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:42 ب.ظ http://barankhanoom.blogfa.com

سلام
دختر منم باید لوزه اش رو عمل کنه . دل تو دلم نیست .
میشه بپرسم دکتر عماد جون کی بود و کدوم بیمارستان عمل کردین و راضی بودین یا نه ؟
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد