در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

تغییر استراتژی

 

یک روز، مرد کورى روى پلّه‌هاى ساختمانى نشسته بود و کلاهى جلوى پایش گذاشته بود و در دستش تابلویى گرفته بود که روى آن نوشته شده بود: «من نابینا هستم. لطفاً کمک کنید.»
آدم مبتکرى از آنجا عبور می ‌کرد. جلوى مرد نابینا ایستاد و دید که تنها چند سکه براى او داخل کلاهش انداخته‌اند. او چند سکّه  دیگر داخل کلاه مرد نابینا انداخت و بدون آن که از او اجازه بگیرد، تابلو را از دستش گرفت و نوشته  روى آن را تغییر داد و آن را دوباره به دست مرد نابینا داد و رفت.
بعد از ظهر آن روز مرد مبتکر دوباره از آنجا عبور می ‌کرد. باز هم به سراغ مرد نابینا آمد و این بار متوجه شد که کلاه او پر از سکّه شده است. مرد نابینا او را از صداى پایش شناخت و فهمید که همان کسى است که نوشته  روى تابلویش را تغییر داده است. از او پرسید روى تابلو چى نوشتى که مردم این قدر دلشان به حال من می ‌سوزد و برایم پول می ‌ریزند؟
مرد مبتکر گفت: «چیز نادرستى ننوشتم. فقط پیام را کمی  تغییر دادم.» و بعد لبخندى زد و رفت.
عبارت جدید روى تابلو این بود: «امروز بهار است و من نمی ‌توانم آن را ببینم.»
گاهى اوقات ما آدمها باید استراتژى خود را تغییر دهیم. اگر همیشه همان کارى را بکنیم که قبلاً می ‌کردیم، همیشه همان چیزى را به دست خواهیم آورد که قبلاً می ‌آوردیم 

منبع: وبلاگ راز بهتر زیستن و بهتر زندگی کردن  

  

پ ن:سلام به همه دوستان خوب چند روزی نبودم اولش یه کمی سرم شلوغ بود و دومش این بود که از سه شنبه اینترنت خانه قطع بود تا دیشب که درست شد . 

از همه دوستان خوبم که کامنت گذاشتن و سراغ ما رو گرفتن ممنونم .  

از فردا می خوام برم یوگا البته قبلا یه جلسه رفتم اما الان تصمیم جدی دارم که مدام برم خیلی تعریفشو شنیدم با دوستان دوران دبیرستانم که هنوز با هم در ارتباطیم ..وای فکر کنم کلی خوش بگذره چون وقتی با اونا باشم کلی خوش می گذره .البته دوستان دوران دانشگاه هم دارم اما هر کدام به شهری و دیاری به ظاهر دوستی های دوران دبیرستان بیشتر دوام دارن .

یادمه کلی حرف داشتم که می خواستم بنویسم اما الان چیزی یادم نمی یاد ..چرا؟ 

 

عماد نوشت:  

چند شب پیش وقتی می خواستیم بخوابیم بازم عماد گفت قصه بگو .منم گفتم قصه جدید بلد نیستم تکراری بگم ؟ 

گفت :نه.قصه لاک پشت های نینجا را بگو .(گاهی وقتها از خودم یه چیزای میسازم براش میگم ) 

یه مکثی کردم . 

گفت مامان بگو . 

گفتم دارم فکر می کنم ببینم چی میتونم بسازم . 

دستشو گذاشت روی قفسه سینه امو گفت اینجا کارخانه قصه سازیه . 

کلی خنده ام گرفته بود به این حرفش .آخه بعضی وقتها که می پرسه مثلا ماشین  چه جوری درست می شه. بهش میگم  تو کارخانه ماشین سازی . 

البته شاید بهتر بود دستشو میذاشت روی کله ام  ... 

                                                                

نظرات 30 + ارسال نظر
مهدی جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 ب.ظ http://armageddon.blogsky.com

خانه دوست کجاست ؟
خانه دوست نمایان
راه پیداست ولیک
پای را یارای رفتن نیست

انشاالله که پا هم یاری می کند تا به خانه دوست برسین

آموزشیوتفریحیدرنوروز89 جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 ب.ظ http://shop.ict2.com

کامل‌ترین و کاربردی‌ترین نرم افزار آموزش شبکه منطبق با سر فصل‌‌های MCSE – کاملا فارسی
http://shop.ict2.com/127.html
---------
مجموعه‌ی عظیم ۴۰۰ فیلم برتر سینمایی ایرانی در قالب ۲۵ DVD
http://shop.ict2.com/400.html

لعیا جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 ب.ظ http://www.clickshomar.ir

سلام
دوست عزیزم
خیلی سایت توپی داری[دست]
من یک سایت لینک دایرکتوری و تبادل لینک اتوماتیک رایگان دارم[عینک][قلب]
لطفا بیا در این سایت با هم تبادل لینک کنیم
هم کمک می کنه که آمار گوگلت بره بالاتر و هم کلی مزیت دیگه
منتظرتم

با تشکر
لعیا
لطفا بیا مرسی
[گل]

زندگی جاریست... جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com/

سلام
داستان جالبی بود . ولی قبلا شنیده بودمش
رفتین یوگا بنویسین چیکارا می کنید تا ما هم اطلاعات عمومیمون بره بالا
آخ عماد کوچولو قصه نشنوه خوابش نمیبره؟ برای منم پدرم وقتی توی خونه بود و ماموریت نبود قصه می گفت نصف قصه یادمه همش یادم نیست ! اییییی کجائی کودکی که یادت بخیر

سلام
مرسی
باشه اگه چیزی قابل نوشتن داشت حتما می نویسیم
حتما وسطای قصه خوابتون می برده
یادش بخیر

باران جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

اول شدم ایا؟؟؟؟؟
سلامممممممممممممممممممم
خوبی انی جووونم
حسابی دلمون واست تنگ شده بود
اخییی چه متن قشنگی بود!!!!!
چقدر ادم می تونه با یه تغییر کوچیک همه چیزو عوض کنه!
و بازم این عماد نوشت خیلای باحال بود
می گم چه کیفی می کنید با این پسر باحال و بامزه!
از طرف من ببوسش!
یوگا رفتین به من خبرشو بدین ببینم خووب بوده یا نه اصلا فوایدش چیه؟؟؟
کاشکی منم وقتم ازاد تر بود کلاس می رفتم!
همش دانشگاه داریمو امتحان!
می دونی دوستای دبیرستان با ادم راحت تر و صمیمی ترن!
علتشو نمی دونم چرا!!

اول هستی همیشه
شک نکن
ممنون شما خوبین
ممنونم عزیزم
واقعا گاهی یک تغییر کوچیک حتی تو فکر خود آدم کلی می تونه مفید باشه
انشاالله وقت شما هم آزاد می شه
شاید دوستای دبیرستان تو سنی با هم آشنا می شن که بدون ریا و خالص هستن تا تو دانشگاه که کلی نگرشها تغییر می کنه و همه یه جورایی خودشونو می گیرن

رضا مدهنی جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 ب.ظ http://madhani.blogfa.com/

خوش آمدید
البته ما از طریق حاج آقا از خرابی کامپیوتر با خبر بودیم

سلام دکتر
ممنون
آقای همسر اطلاع رسانیشون خیلی خوبه

×بانو! جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ب.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

سلام آنی جونم
من خوبم تو چطوری؟
خوابای ما رو باید قاب بگیرن
مرسی گلم

سلام بانو جان
مرسی
آره باید از روشون سناریو بنویسین و فیلم و سریال درست کنن

×بانو! جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ب.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

مطلب تغییر استراتژیت چقدر قشنگ بود آنی جون
میشه وقتی رفتی کلاس یوگا در موردش تو وبلاگت بنویسی؟؟ راستی یه مربی به من گفت اگه یوگا کار میکنی نباید رقص/بدنسازی و کلاً حرکات سریع/سنگین داشته باشی درست گفته؟ چون منم میخواستم برم ولی از وقتی اینو گفته پشیمون شدم
آخییییییی نازی یه اسفند واسه عماد دود کن امروز اون مطلبی که در مورد عمل عماد و اینکه تنها نبوده و.... رو برای بقیه خوندم همه خوششون اومده بود

قابل شما را نداشت
حتما می نویسیم
اینم می پرسم اگه نشه برقصی که دیگه هیچ..منم عمرا برم
ممنون باشه دود می کنم

reza جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ب.ظ http://pesarak.net

فکر کنم اولم!
شایدم نباشم

در مورد استراتژی درست میگی
و من همین الان به این نتیجه رسیدم

نمیدونم جدیداً اومدی وبلاگم یا نه
قالبم رو امروز سیاه کردم
شاید فردا سفیدش کنم

در ضمن
از الان خنده رو به اندوه و غصه ترجیح میدم

در مورد عماد نوشت

بابا من بچه میخوام
یعنی اول زن میخوامبعد بچه میخوام که اونم باید مثل عماد باشه
فکر کنم این بچه بچه باهوشی باشه

چون فعلاً منشا تفکرات رو قلب گرفته

و همین احساس خوبی رو داره

ببین من دارم روی یه چیزی فکر میکنم

آقا من میخوام با شما فامیل بشم
من اگه یه دوسال دیگه زن بگیرم و بچه دار بشم و احیاناً بچه ام دختر بشه،! شما تو گوش این عماد خان میخونی بیاد خواستگاریه بچه بنده؟؟؟؟
من روی حرف شما حساب میکنم آآآ!


در ضمن واسه قالبی که قول داده بودم
شما خصوصیات قالبی رو که دوست درای برات بسازم رو بگو
و در ضمن کد قالب موجود خودت رو بده
تا من تموم تغییرات رو اعمال کنم

نگران هیچ چیم نباش

حتی یه خط از اطلاعاتت نمیپره

خوشحال میشم برات یه قالب خوشکل بسازم
نا سلامتی ما قراره به لطف آقا عماد فامیل بشیم!

سلام شما هم اولین ما اینجا دل کسیو نمی شکنیم
حالا این رنگ سیاه تغییر استراتژیه؟؟؟؟
سفیدش کن زود من از سیاه بدم میاد
وبلاگت هم باز نشد فکر کنم بخاطر رنگ سیاه باشه
خوب برو زن بگیر و یچه دارشو فیسشو بکن
تا اون موقع که بچه تو به دنیا بیاد عماد ما دیگه زن گرفته ...
همین الان هم کلی خواستگار داره پسرم
حالا شما بچه بیار بعدا در موردش حرف میزنیم

medisa شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:52 ق.ظ

salam khanumi!
uga alie,man ziad tarifesho shenidam
akhey,in bacham chegahd naze,ghorbunesh beram man!!!!!!!!

سلام گلم
دوستم که می رفت می گفت خیلی به آدم آرامش میده
ممنون عزیزم شما لطف دارین

رضا شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 ق.ظ http://pesarak.net

تو میترسی قول بدی!!



من دخترم رو چیکار کنم ها ها ها

ترشی میشه

ای خدااااا

در مورد بارون عرض کنم

اینجا سیل اومده

من ؟
مگه من قراره ازدواج کنم.
خودش بزرگ شد بیا بهش بگو
حالا ترشی هم زیاد بد نیست
مواظب باش سیل با خودش نبردت

لژیونلا شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 ب.ظ

سلام.خوبین شما؟
منهم برای پسرم ازخودم قصه سازی میکردم البته اون بیشتر دوست داشت ازبدو خلقت تمام داییها وعمه ها و... براش بگم.الان که مدرسه میره خودش کتاب میخونه.ولی خوب خواهرش جای اونو گرفته.

سلام مرسی عزیزم
پسر منم کلی کتاب داره که گاهی خودش برای خودش از روی تصاویر قصه ها را تعریف می کنه

زبل خان شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:51 ب.ظ

کلا این بچه ها موجودات عجیبین....من از اول سال داغون بودم تازه دارم کنار میام..خیلی اوضام بی ریخته...برام دعا کنید..

کلا همینطوره
چرا خدا نکنه ...از زبل با اون همه انرژی بعیده داغون بشه
انشاالله درست می شه توکلت به خدا

مرجان شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:56 ب.ظ

سلام به مامان آنی و پسر گلش
خوب من دیگه نمیگم اول چون آخرم!اما میدونم چون دل کسی رو نمیشکنی منم اول هستم
داستانت قشنگ بود.قشنگتر از اون فکر خوشگل عمادم.
دلتون شاد و لبتون خندون

سلام به خاله مرجان
ما اینجا آخر نداریم ..همه اولن
مرسی عزیزم چشمات قشنگه :))
دل شما هم شاد
از مامانت چه خبر ؟خوب شده دیگه؟

بهداشتی شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:44 ب.ظ

سلام.
بازم عالی بود.
آخ اگه من عمادو میدیدم...
امروز یه گروه سرود از بچه های مهد آورده بودن یونی .چقد بامزه و شیرین میخوندن

سلام
وای مرسی
خوب بیا ببین
آفرین به این بچه ها رو دست دانشجوا را آوردن :))

طاهره شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ب.ظ

سلام
قصه ی زیبایی بود
برای یوگا...امیدوارم که موفق باشیدو بهتون خوش بگذره..راستی کلاس (ضربه درمانی ) برای من خیلی جالبه بود.تا الان نشنیده بودم
شاد و سلامت باشید

سلام
مرسی
امیدوارم کهخوش بگذره
خوب در واقع همون طب سوزنیه ولی فرقش اینه که به جای سوزن از ضربه استفاده می شه
برای خودم هم جالب بود
شما هم شاد باشید

علی راد یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 ب.ظ

سلام انید خوبی وقت بخیر و شادی
تغییر استراتژی عالی بود اساسی
قصه های من درآوردی رو عشق هست
اون دو تا شکلک خیلی باحالن مثلا اون تویی و عمادی بغلتون
کلی خندیدیم

سلام علید وقت شما هم بخیر
مرسی مهندس
خوب فکر کردی قصه ها چه جوری بوجود آمدن
حالا یعنی
...

×بانو! یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ب.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

ممنون از حرفای قشنگت آنی جونم

قابلی نداشت بانو جونم

رهـــا یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 ب.ظ http://rad6718.wordpress.com

متن اول پستت خیلی خوب بود...عجب تغییری...
یوگا خوش بگذره بیاین برای ما هم تعریف کنین...
در مورد عماد هم معلومه داستان های خیلی خوبی براش تعریف میکنینا...

مرسی
باشه تعریف می کنم
خیلی خوب که نه ...

مرجان یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 ب.ظ

سلام
بهتر هستن عزیزم
اما هنوز همون مامان حرف گوش نکن .دوباره پاش تو آشپزخونه وا شده.داداشم که میاد رشت ، مامان میخوان همه کارا رو خودشون انجام بدن و اصلا نمیزاره تنبلا خودشون کار کنن.منم هی باید حرص بخورم.مامان هست دیگه.چیکار کنم دیگه.

سلام
خدا را شکر
شما هم حرص نخور زیاد ..مامانا همینجورین دیگه پسرا شون را خیلی لوس می کنن

مانگی سو یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:36 ب.ظ http://mangisoo.blogfa.com/

سلام آنی جونم!
متن قشنگی نوشتی.
به نظر من آدما به این ترتیب به دو دسته تقسیم می شن. آدمایی که دنیا رو مثل اون نابینا توصیف می کنن و آدمایی که دنیا رو مثل اون مرد توصیف می کنن. هر چند هر دوتا از تلخی دنیا بگن اما دومی حرف تازه ای داشت.

سلام مانی جون
مرسی
قشنگ تفسیرش کردین ممنون

مژگان امینی دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

سلام
اینترنت ما هم دو روز قطع بود.
سپهر اندازه ی عماد بود دوست داشت پلیس شود.عماد چی؟
حتماً عماد لرزش صدای شما در سینه تان وگرمای آن را احساس می کند ولذت می برد.

سلام
آخی
عماد می خواد دکتر بشه و یک مغازه ماهی فروشی هم بزنه البته ماهی آکواریومی
......................

وروجک دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 ق.ظ http://jighestaan.blogfa.com

جالب بود هم اولیه هم اخریه

ممنون

علی راد سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:05 ب.ظ

سلام
مرحله ی دوم مسابقه تا دهم

سلام
باشه میام
این دفعه فکر کنم برنده بشم

خانم ورزش سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 ب.ظ

سلام داستان که خیلی قشنگ بود اخه خیلی دلم می خواد این عماد خان باهوش رو ببینم به اقای همسرتون هم گفتم اگه اومدید تهران در خدمت باشیم

سلام
ممنون شما لطف دارین اگه بیایم یه چند تایی فامیل اونجا داریم
اما در این که مشتاق دیدار شما هم هستیم شکی نیست

مژگان امینی چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:02 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

برای عماد وماهی هایش

مرسی عزیزم

حامد چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:33 ق.ظ http://dakhmeh.blogsky.com

سلام
نوشته جالبی بود
من همچنان از طرفداران بخش عماد نوشتتون هستم !

سلام
خوبی؟
مرسی
بازم خوبه شما منو همیشه به نوشتن بیشتر از عماد تشویق می کنید

مژگان امینی چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:32 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

برای بار دوم می گویم :
تا عماد مدرسه ای نشده مسافرت های غیر تابستانی بروید.بعداً خیلی سخت می شود.

ممنون عزیزم
باشه چشم

x چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:31 ق.ظ

حالا چرا اینقدر عصبانی ؟
مگه من چیکار کردم؟
فکر کنم میدونم کی هستی

پسر شیطون پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:49 ق.ظ http://narcist.blogfa.com

سلام. ا! چه جالب، اینترنت ما هم قطع بود. احتمالا" دست صهیونیست در کاره!!!

سلام
ممنون
شاید هم دست شیطان بزرگ در کار است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد