در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

روزی که همسر آمد.

 مهدی جان 

                انتظار هم از نیامدنت بی تاب شد ... 

 

                                                            تا کسی رخ ننماید زکسی دل نبرد  

                                                             دلبر ما دل ما برد و زما رخ ننمود 


نیمه شعبان بر همه منتظران مبارک...


سلام

خوب همونطور که بعضی از دوستان می دونن همسر ما تو وبلاگش خاطرات دوران دانشجویی و  طرح و... را می نویسه الان خاطراتش رسیده به جایی که ما هم وارد می شویم و امروز قراره داستان آشنایی و ازدواج را بنویسه

منم چون دیدم نقاط کور بسیاری باقی گذاشته جهت کامل شدنش اینجا مختصری از گذشته را می نویسیم

و اما...من هنوز درسم تموم نشده بود که توسط یکی از آشنایان خبردار شدم که فلان مرکز داره نیرو می گیره و منم رفتم مدارکمو دادم و برای مصاحبه رفتم و اینجوری شد که رفتم سر کار

اون مرکز یه مرکز خصوصی بود به نام مرکز توانبخشی حرفه اموزی دختران ...از خاطرات اونجا اگه بخوام بگم پستم خیلی طولانی می شه اما یکی از بهترین تجربیات زندگی من کار کردن در کنار این بچه ها بود ..بچه هایی که ما اونجا داشتیم اکثرا مرزی بودن از نظر ذهنی و دوره راهنمایی را تموم کرده بودن و اونجا حرفه یاد می گرفتن هر چند من که حرفه ای بلد نبودم من مربی مهارتهای زندگی و اجتماعی بودم و ...خلاصه یه خانمی اونجا رفت وآمد میکرد که ظاهرا تو کارهای خیریه دستی داشت .و گاهی نذری یا لباس یا حتی کمک های مادی به بچه های نیازمند میکرد .


کم کم رفت و امد این خانم به مرکز ما زیاد شد و با ما شروع کرد به صمیمی شدن و یک روز ظهر که من می خواستم برم خانه ظاهر شد و گفت بیا با هم بریم و راه افتادیم تا رسیدیم به خانه ما .گفت :خانه ما هم همین نزدیکیه و از اون به بعد گاه گداری برای ما نذری می فرستاد و هر دفعه توسط یکی ...یکبار دخترش ..یکبار پسر کوچیکه و خلاصه همه میومدن دم در و می گفتن ما فقط نذری را به آنی میدهیم و ما را می کشیدن دم در و بعد با اون نگاه های عجیب و غریب ما رو نگاه میکردن .کم کم خودم هم شک کردم خبریه .حتی مدیر مرکزمون هم می گفت این خانم خیلی در موردت سوال می کنه .یادمه نیمه شعبان بود مثل همین امروز ما تو مرکزمون جشن گرفته بودیم و منم مجری برنامه بودم و کلی هم فیلم گرفتیم و بعدا این خانم به اصرار از مدیر مرکز فیلم را گرفته بود و برده بود خانه که آقای همسر ما رو ببینه که همسربعدا اعتراف کرد که حاضر نشده بود فیلم را ببینه و اونها صداشو تا آخر زیادکرده بودن که حداقل صدای دلنشین ما رو بشنوه و بعد هم که به زور مجبور شده بوده ما رو یک نظرببینه گفته بوده این چیه (چشم بادومیه ) 

روابط ما و خانم مذکور باز هم بیشتر از قبل شد تا اینکه این خانم من و خانواده ام را البته فقط خانم ها را برای افطار به منزلشون دعوت کرد و بعد هم آلبوم عکساشون آورد و عکس همسرو را نشان ما داد و گفت این پسرمه که پزشکه یه آدم لاغر و دراز ... منم گفتم وای چقدر لاغره که مادر همسر را کلی با این حرف نگران کرده بودیم و شب خواستگاری اینقدر لباس کرده بود تن پسرش که به زور از در آمد تو ....

چند روز بعد وقتی از سر کار برگشتم خانه دیدم تو اتاقم جلوی آیینه یک دسته گل کوچک هست.

به مامانم میگم این چیه ؟میگه حدس بزن اینو کی آورده؟من :خانم(ر) مامانم از کجا فهمیدی؟ من: فهمیدن نمی خواست ...

خلاصه برای پنج شنبه قرارها گذاشته شد .

پیش خودم گفتم  حالا دکتره که باشه اگه خیلی منم منم کرد که جوابش حتما منفی است من کلا از آدمای خود بزرگ بین بدم میاد .

شب موعود فرا رسید و من و همسر با هم کلی صحبت کردیم و آقای همسر اعتراف کردن که مامانشون حق داشته این همه اصرار کرده و گفت نود درصد جوابش مثبته .

فرداش هم از صبح هی مامانش زنگ میزد و می گفت پسرم فردا باید بره جوابتون چیه ؟

با توجه به اینکه قبلا تحقیقات انجام شده بود و مدتی هم بود خانواده ها با هم آشنا بودن از نظر اونها مشکلی وجود نداشت و من بیچاره نمی دونستم چی بگم ...خلاصه گفتیم نمی دونیم هر جور خودتون میدونید ...

و دوباره شب خانواده همسر ظاهر شدن و قرارشد ما باز هم با هم حرف بزنیم .و بعد از دوهفته هم که قرار بود جشن نامزدی بر گزار بشه و در کمال نامردی مراسم عقد بر گزار شد  که جریانشو اینجا نوشتم

البته خیلی طول کشید تا من به اون پسر دراز و لاغر علاقه مند بشم حتی چند باری تصمیم گرفتم همه چیزو تموم کنم اما همین خطبه عقد کارو سخت کرده بود .

تا اینکه کم کم ازش خوشم امد و می تونم بگم عاشقش شدم و هنوز هستم .



پ ن:این چند روز نشد برای دوستان کامنت بذارم اما ظاهرا مشکل بلاگفا بر طرف شده و در اولین فرصت سر میزنیم و نظرمان را میگیم .






نظرات 37 + ارسال نظر
علی راد سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ب.ظ

سلام آنی
فعلا

سلام علی
فعلا

لژیونلا سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:08 ب.ظ

به به! عجب زن و شوهر هماهنگی!
ماجرا از زبان شما هم شنیدنی بود.
به امید هفتادسالگی زندگی سعادتمندانه تون.

به به از این ورا..
کجایی خانم؟
ممنون

علی راد سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:41 ب.ظ

سلاااااااااااااام
خوبی
میبینم که بحث خواستگاریه خوب دید دوس دارم البته من فقط خواستگاری رفتن رو دوس دارم جوابش فعلا مهم نیست البته فقط فعلا
دراز و لاغر می گم من تا بحال هر چی دکتر دیدم هیکلشون ردیف بود اخه به خودشون می رسن ولی بعضی ها که شیفت شب کار می کنن زیر چشمشون گود می افته
در مورد منم منم خوب اومدی
کلا خیلی جالب بود حال کردیم

سلاممممممممممم
ممنون
منم خواستگاری رفتن را دوست دارم یه جور مفت خوریه ...
مخصوصا اگه نشه
این همسر بیچاره ما تو یه ده کوره طرح میگذرونده از تیپ و این چیزا اونجا خبری نبوده ...تازه غذا هم بلد نبوده درست کنه بیشتر مواقع گرسنگی میکشیده
البته بعد از یکسال زندگی مشترک حسابی آمد رو فرم
۱۰ کیلو اضافه کرد
خوب از دست پخت آنی نمی شه به این راحتی گذشت

علی راد سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:41 ب.ظ

راستی من اول شدم تو یه چیز اول شدم

راستی تبریک
.......

changiz سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:33 ب.ظ

hahahahahahah bahal bid. man faghat miidonam ke in adam cheghadr lagharo deraze malome ke adame sabori bodi, age man ja u bodam ke az dar nemizashtam byad to. jodaye az shokhi ishala koshbakht beshin,daste roboli zire(zir ya ro!!!) sare ma mojaradine dargah.

ها هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
ممنون
بازم خوبه یکی منو واقعا درک می کنه
چی بگم صبور و بسیار صبور
زودتر نگفتین که ما هم نذاریم بیان داخل
مجبوریم باشیم
چند تا دختر ترشیده خوب سراغ دارم
آمدین ایران بگین

حامد سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:53 ب.ظ http://dakhmeh.blogsky.com

سلام
خیلی جالبه ، همیشه فکر می کردم زندگیهایی که اینجوری شروع میشن (با انتخاب خانواده ها !) یا زود به بنبست می رسن یا به مرحله تحمل کردن !!! خیلی خوبه که شما به عاشق شدن رسیدید .ایشاله که همینطور هم بمونه و بهتر شه !!!
فکر کنم منم باید تغییر عقیده بدم و در برابر پیشنهادها و اصرار های مامانم کوتاه بیام !!! شاید نتیجه اش خوب شد !

سلام
درست فکر می کنی .ازدواج با عشق یه چیز دیگه است
ممکنه همه به مرحله عشق نرسند .ما هم دیگه مجبور بودیم
کار از کار گذشته بود
هنوز هم گاهی که بحثمون می شه همسر میگه من تو را انتخاب نکردم انتخاب مامانم بودی خودم انتخاب میکردم بهتر بود
منم همینطور میگم خودم انتخاب میکردم بهتر از این انتخاب میکردم
خلاصه همین مساله گاهی باعث تنش تو زندگی ما می شه
شاید...پیشنهاد نمی کنم

مرجان سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:57 ب.ظ

سلام
مبارکها باشه
خوشبخت شین الهی
به پای هم پیر شین انشالله و اینا و این حرفا

زوج جوان با هم تشریف آوردین؟!یکم دیگه هم در غیبت میموندین.عیدم که پست قبل تبریک گفتم

تی جانا قربان

سلام
مرسی
خوب دیگه چی کار می شه کرد اینجوری بهتره دیگه
عید شما هم مبارک
ممنون عزیزم
تی یعنی همون چشم دیگه؟؟؟

محبوبه سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:32 ب.ظ

وای عجب جریانی بوده چه به سرعت

میکم انگار والدین عجلشون بیشتر بوده

خیلی عجیب...
مخصوصا والدین همسر

محبوبه سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:32 ب.ظ

عید شما هم مبارک

عید شما هم مبارک

محبوبه سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:34 ب.ظ

پدرتون کارش درست بوده افرین

ممنون

محبوبه سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:49 ب.ظ

ببخشید یادم رفت اسمم رو بنویسم
قبلی بدون اسمه بیزحمت حذفش کن اینو بذار مرسی
http://www.happytime.ir/ecard_imager.php?field=File&key1=278
http://www.happytime.ir/ecard_imager.php?field=File&key1=73

اولی برا عماده دومی برا شما
سالگرد قمری ازدواجتون هم مبارک

خواهش
ممنون
اما سالگرد نیست چه قمری چه شمسی چه میلادی ...

بهداشتی سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:09 ب.ظ

سلام آنی
آخیش راحت شدیم دیگه
انشا... که همیشه ی همیشه باهم مهربون باشین.
ها یه چیزی این سریال زیر ۸شت رو می بینی؟خانمه فکر کنم روز اول زایمانش بود که مادر شوهرشو شام دعوت کرده بود.روز سوم هم که پا میشه میره پارک و کله داغون و تازه نمازم میخونه!!! بچشم که کم کم ۶ماهه بودن رو شاخشه.ای خدا دیشب حرصم گرفت از دست یه همچین برنامه ایه ای

سلام عزیزم
خدا را شکر
ممنون
نه خدا را شکر من تا حالا ندیدمش

یک دانشجوی اقتصادی سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 ب.ظ

سلام
قد حاج آقا دکتر چنده؟؟؟
بریم خاطرات دکتر رو هم بخونیم..جالب بود
پس مادر دکتر آدم خیری هستن..ایول

قدش زیادهم بلند نیست اما از بس لاغر بود تو چشم میزد
فکر کنم ۱۷۵ قدش و وزنش ۶۰کیلو بود

دکتر نفیس چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ق.ظ http://drnafis.blogfa.com

خیلی قشنگ نوشتی و مختصر مفید!

مرسی عزیزم
شما هم خیلی مختصر نوشتین

دکتر سلطان چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ق.ظ http://doctorsoltan.blogfa.com/

ماجرای اشناییتون به دل میشینه..معلومه عشق تو خونه تونه...
نگران امتحان نباش...فقط یه چیزی رو خواهرانه بهت بگم..امتحان رزیدنتی واقعا نامرده..مواظب باش به زندگی قشنگتون لطمه نزنه

ممنون عزیزم
بدون عشق که نمی شه زندگی کرد
واقعا نامرده
نگران نیستم خسته شدم
چشم عزیزم

medisa چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:20 ق.ظ http://www.naughtydentist.blogfa.com


slm khnumi!
rahat knar umaadina,aval esme aghaye doktor raft tu shenasnamatun,bad asheghesh shodid??
sakhte ha,vali khob shayad injuri paydartare

سلام عزیزم
نه عزیزم خطبه خونده شد اما چند ماه بعد در شناسنامه ثبت شد
...

خیالاتی چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ http://aghushekhiyal.blogfa.com

سلام
ازدواج های سنتی هم گاهی به عشق منجر میشن و عشقشون چه بسا پایدارتر باشه
عیدو با 1 روز تاخیز به شما زوج عاشق تبریک میگم

سلام
خوب البته
امار نشون میده ازدواج هایی که با انتخاب خانواده باشه پایدارتر هستن
عید شما هم مبارک

عماد چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ق.ظ

سلام یص ص شصیصصیص
صصیصیصیصیصصیصیصیصصیصصیصیصیص
یصیصیصیص
صیصیصیص
صشیصی قصننصنصنصتثصنصتقنص
صیصیصیصصیئصنیصتیتتیصنیتشنتصیتنص
صیصیصنیتصتیصنتیتصتیتیتصتیتنصیتصنتیتصتیتصتیصت
ایاصیاصایتاصیاصایااصبثابتاثابثتثثثثثثثثثثثثثثثثبا::::::::::و
..........................................................
...لوبلقمثنبنثسنثلتبقلقنتتلقت لثنقتنقلتنقیتتلقتق
التقالتقلاقالقالقتالتقثتالقالعقیعلقععععععععععع
تقبقتلاقلتایالتایقلایقتاالق

سلام عزیزم
قربونت بشم گل پسرم

مرجان چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ب.ظ

ظهر عالی بخیر

تی جانا قربان = قربون جونت برم..تی جانا.جان تو

چشم میشه چوم
اونطوری میگم؟
تی چومانا بمیرم=برای چشمات بمیرم

شب عالی بخیر
آخه تی به لری معنی چشم میده
قربونت برم عزیزم

متین بانو چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ب.ظ

ایشالله همیشه خوش و خوب و خوشبخت باشین!

ممنون عزیزم

پزشک 78 چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:59 ب.ظ http://med78.wordpress.com

ما از خونواده دومادیم...از لینک وبلاگ ایشون اومدیم اینجا

جالب بود که ماجرا از هر دو زاویه خوندم. براتون آرزوی خوشبختی و موفقیت میکنم
آقای دکتر ما پسر خوبیه به هرحال سپردیمش دست خدا و بعد شما

وااا..خوش امدین
دم در بده
ممنون
ما هم خیلی خوبیم
خدا حفظش کنه

باران چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:35 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلام انی
نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
ببخش یه مدت نبودم!
خب اونجا (وبلاگ همسریت) رو خوندم الانم اینجاا
واقعاا خیلی خوشحالم که عاشق هم شدین
من این جور عشقا (بعد از ازدواج) رو کم دیده بودم
ولی همه می گن که خیلی بهتره از عشق بعد از ازدواجه!
خلاصه کلا خیلی خوشحالم براوتن و امیدوارم سال های سال با هم خوشبخت زندگی کنین
انی جوون می دونستی من عاشق چشم بادومی ها هستم؟؟؟
پس فکر کنم ببینمت خیلی از قیافت خوشم بیاد

سلام بارن جونم
من فکر کردم منو فراموش کردی ..
ممنون عزیزم
عشق بعد از ازدواج دوام بیشتری داره چون از احساس سرچشمه نمی گیره
بازم مرسیییی
اما من زیاد مطمین نیستم

آنی تا چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:57 ب.ظ http://www.anitafaramarz.blogfa.com

وقتی ما با شهامت دنبال عشق بگردیم
عشق
خودش را آشکار می کند ...
پ.کوئلیو

خیلی جمله قشنگی بود
ممنون

زندگی جاریست... چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com/

سلام
از نوشته های دکتر ربولی متوجه شدیم که شما خوشگل هستین. ایول سلیقه
نمیدونم من چرا فکر میکردم دکتر ربولی چاق و کوتاه قد هستن. قبلا که متوجه شده بودم لاغر هستن ولی باز فکر میکردم قدشون کوتاهه
ایشالا سالهای سال کنار هم خوشبخت و سعادتمند زندگی کنید

سلام
شرمنده اشتباه متوجه شدین
اما در مورد شخصیتم ایول سلیقه
وای من از چاق و کوتاه متنفرم
اگه چاق بود که عمرا عاشقش نمی شدم کلی خواستگارامو بخاطر چاقی و کچلی جواب کردم
ممنون عزیزم

فائقه پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ق.ظ http://www.faegheh.blogsky.com

سلام عزیزم
امیدوارم روز به روز علاقتون بیشتر بشه
مواظب خودت باش
موفق باشی

سلام خانمی
امیدوارم
چشم
ممنون

×بانو! پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:15 ق.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

سلام آنی جونم
چه رکی که به مادر شوهر جان در مورد پسرش اونجوری گفتی!
ایشالا همیشه عاشق بمونید

سلام عزیزم
تازه همهشو ننوشتم
امیدوارم
گاهی ته می کشد
گاهی باز سر میکند

مژگان امینی پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

من اول اومدم اینجا پس از خانواده ی عروس هستم.
قبل از ازدواج هیچ علاقه ای نداشتی؟!

خوش آمدین
نه متاسفانه...اصلا رمانتیک نبود .

آرمان جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:48 ب.ظ

سلام
به به!
انشالله زندگیتون همینطوری عشقولانه باقی بمونه!!!

سلام
ممنون

نیما جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ب.ظ

میبینم که....آره...آش نظری و .....آره..آره
خوبین...

می بینم که شما هم آره..
شما خوبین...
ممنون

مریم شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:33 ب.ظ http://saghf.blogsky.com

سلام پستتو با کلی ذوق خوندم
خیلی جالب بود
ان شا الله همیشه خوشبخت بمونی عزیزم
خدا عماد جون رو هم برات حفظ کنه
شما خودت مشاوری؟؟؟
دوست دارم بیشتر باهات آشنا شم
بازم بهت سر میزنم
موفق باشی
مریم

سلام
خوشحالم
ممنون
مشاور که نه بابا ...
منم همینطور عزیزم
مرسی

سحر دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:32 ب.ظ

سلام
از شما مدیر وبلاگ و تمام بازدید کنندگان این وبلاگ درخواست می کنم که این فایل را مطالعه بفرمایید...
به خیلی از سوال ها پاسخ می دهد و خیلی از سوال ها را مطرح می کند...
لینک های دسترسی:
http://rapidshare.com/files/410597887/file.pdf
یا
http://www.lon.ir/up/uploads/1280835294.pdf

سلام
...

شهاب حسینی چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام

خوشبخت باشید انشالله

مارینا یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:07 ق.ظ http://marina60.persianblog.ir/

زبل خان یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

کلی سر این پسر لاغر دراز ولباس پوشیدن شب خواستگاری خندیدم...وااای خیلی باحال بود..؟؟؟
چقدر مادرا که دنبال عروس می گردن جالبن..

همیشه خندان باشید
آره خیلی جالبن

زبل خان سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:00 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

البته حالا همه اینا رو گفتید..حالا نوبت خودتونم میرسه که هی نذری درست کنید وببرید برای کسی یا افطار دعوتشون کنید وعکس عمادو بهشون نشون بدید...همین الان برید از مادرشوهرتون روش ومتدشونو برای پیدا کردن عروس به این خوبی یاد بگیرید..شاید دست پخت هم خیلی نقش داره....

بله
من فکر کنم ترجیح بدم خودش انتخاب کنه

شیوا پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:59 ب.ظ http://drsarhal.blogfa.com

سلام، خوبین؟ وبلاگ آقای دکتر رو قبلا می خوندم،‌ولی با شما تازه آشنا شدم...
چه آشنایی تون باحال بوده...

ایشالله خوشبخت باشین

پسر کوچولوی گلتون رو هم از طرف من ببوسین

سلام
ممنون
خوشبختم
کجاش باحاله این که خیلی هم بی حاله
ممنون
چشم

من(رها)! سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:15 ب.ظ

چه جالب بود!!!
آنی مگه چقدر بودن ؟؟؟؟همچین گفتی دراز آدم فکر می کنی یه ۲ متری بودن!!!
خوشبخت باشید همیشه!!!

از بس لاغر بودن به نظر خیلی دراز میومدن اما خوب یکمی هم برای خنده دارتر شدن پست نوشتم دراز
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد