در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

نگران نباش

همینجوری نوشت: 

 

نگران نباش

دیگر مزاحمت نمی‌شوم

من

از چراغ‌های سبز هم عبور نمی‌کنم

چه رسد به قرمزهای ممتد توقف

نگران چه چیزهای ساده‌ای می‌شوی!

 

پرهیب یک خاطره‌ی دور

که گه‌گاه در کوچه‌های خیالت پرسه می‌زند

                            ترس ندارد.

                                     چشم بر هم بگذار و عبور کن. 

 

  

 

ممنون از دوستای خوبم که کلی کتاب معرفی کردن .

اما من ترجیحا یکی از کتاب ها که درخانه موجود بود را از بین گزینه ها انتخاب کردم 

اگه گفتین چی؟؟ 

راستش حدود ۱۰۰ صفحه اول به زور خودمو نگه داشتم و ادامه دادم اما الان که جلد اول را تموم کردم گاهی کتاب و قهرمانانش منو به دنبال خودشون می کشونن و گاهی هم من باید بدوم دنبالشون 

گفتین چی؟درسته انجیر معابد ..پیشنهاد دوست خوبم دیادیا بوریا  

پیشنهاد خوبی بود از نوع نگارش این کتاب خوشم آمد یک لحظه تو زمان حال و یک لحظه بعد در گذشته مدام داستان در حال سیر و سفر بین گذشته و زمان حال است. 

 

عماد نوشت: 

عماد با دختر خواهرم نشستن پای کامپیوتر و عماد داره لاک پشت های نینجا را بازی می کنه 

عماد:رو به مانی...می خوای این بازی را بیارم نصب کنم رو کامپیوترتون؟؟  

مانی:من دخترم از این بازی ها نمی کنم . 

عماد:مانی می خوای بعدا بیارم نصب کنم رو کامپیوتر خودتون برا بچه هات !!!

مانی:با کمی مکث...من که نمی دونم بچه ام پسره یا دختر؟؟ 

 

نظرات 15 + ارسال نظر
تنها یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ب.ظ http://www.donyalove.blogsky.com

سلام وب زیبایی داری به کلبه من هم سر بزن خوشحال میشم. با تبادل لینک موافق بودی خبر بده. موفق باشی.

سلام
ممنون

نانی نار دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ق.ظ http://ran-haskik.persianblog.ir/

کارای عماد عشق است

دلژین دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ب.ظ http://drdeljeen.com

ای جاااااااااااااااااانم

پاتریشیای جادوگر دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ب.ظ http://le-temps-retrouve.blogfa.com

سلام آنی جونم
جدیداً کم مینویسی هاااااااااا
آخی چه بچه های دور اندیشی هستن!

سلام
چه می شود کرد گرفتاریم
آره والا

دیادا بوریا دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:25 ب.ظ

این کتاب یکی از شاهکارهای زنده یاد محمود هست......
خداییش این عماد اعجوبه است دختر خاله اش هم دست کمی از خودش نداره
از طرف من یه بوس گنده بهش بدین

هر چی شما بفرمایین
همه بچه های این دوره اعجوبه هستن
چشم

دکتر نفیس دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:34 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

من این کتابو خیلی سال پیش خوندم . چند تا اصطلاح ازش یاد گرفتم:
اولیش : راندوو!
دومیش : عجب کمپلیمان بزرگی !
سومیش :‌نگرانی راجع به لکه های سفید روی پای دخترها !

خوب یادتون مونده
بزنم به تخته

نسیمه دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:08 ب.ظ

سلام
چه عجب آپ کردی شما!
مانی مگه اسم پسر نیست!!؟
این کتابو حتما می خونم

سلام
عجب از شماست
مانی مخفف :ماندانا
حتما بخون

مژگان امینی دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

به مانی بگو بچه ات پسره بذار عماد بیاد نصب کنه

کجا نصب کنه الان؟!!!

حامد سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:00 ب.ظ

درود
چه عجب شما بالاخره به روز فرمودید
از این قسمت خیلی خوشم اومد:
"از چراغ‌های سبز هم عبور نمی‌کنم

چه رسد به قرمزهای ممتد توقف

نگران چه چیزهای ساده‌ای می‌شوی!"
عماد نوشت مثل همیشه

درود دو صد بدرود
عجب از شماست
منم خیلی خیلی این قسمت را دوست دارم
ممنون
مثل همیشه

محبوبه سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:46 ب.ظ

سلام خیلی باحال بود

ممنون

خودنویس چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ق.ظ http://www.jamedadiyeman.blogfa.com

سلام من جای شما و خواهرتون بودم این دو تا بچه رو با هم تنها نمیذاشتم !!!!!!!!!!!

خوبه نیستین

نیلوفر چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:50 ب.ظ http://rebirth.freeblog.ir

سلام آنی خانوم


چه شعر زیبایی بود و عماد نوشت حرف نداشت!
همیشه دوست داشتم این وری هم سلامی بهتون بکنم! حالا چون مثلا ترک کردم دیدم وقت خوبیه برای عرض ادب

شاد باشید

سلام عزیزم
ممنون
علیکم السلام
مثلا
شما هم شاد زی

عماد چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ب.ظ http://http://emad83.blogsky.com/

سلام غلصغلشاضلشغش
ربسسصاسشاسش

سلام
هغهنشیدنشا
یسشمتیاشهبد
فهمیدی

لژیونلا پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:25 ق.ظ

سلام آنی جون. خوبی؟
این عمادنوشت نشان از بزرگ شدن بچه هامون داشت. زودتر از زمانی که انتظارش رو داشتیم بزرگ میشن. ترسم از اینه که یه روز ( که زیاد دور نیست) پسرم بهم بگه تو خیابون دستشو نگیرم چون خجالت میکشه.

سلام عزیزم
و پیر شدن ما
بهش بگو نترس خجالت نمی کشه راحت باشین

مرجان یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ب.ظ

سلام عزیزم
شرمنده از این همه تاخیر.راستش اصلا حال و حوصله اینورا رو ندارم.الانم فقط برای آنی جونم اومدم که دلم برات تنگ شده بود واقعا و گفتم دیگه زشته نیام.ایکاش میومدی تو فیس
مانی ایم دختر هم میزارن پس؟این کتاب رو نخوندم.وقت کنم میرم دنبالش اگه واقعا قشنگه.اسم نویسنده هم بگو لطفا ببینم اصلا نویسنده ش کیه؟
کیش که رفته بودیم درختی اونجا بود به اسم انجیر معابد.خیلی جالب بود.
بازم شرمنده ی روی ماهت هستم.(گرچه ندیدمت!)

سلام
خدا نکنه
مگه اینور چشه؟؟هان؟؟
ایکاش..حتما میام
نه نمیذارن شاید هم بذارن..اسمش ماندانا است ما بهش میگیم مانی
محمود احمد یا احمد محمود
ما رفتیم کیش دیدیمش فکر کنم همون درخت باشه
می بوسمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد