در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

اعتراف نامه

در ابتدا از همه دوستانی که در غیاب همسر به ما سر زدن و نگذاشتن تنهایی را حس کنیم تشکر می کنم البته تعداد این دوستان بسیار اندک بود ...یعنی فقط یکنفر ...اونم نمی گم کی بود ...

                                                دکتر سارا 


البته جهت اطلاع کسانی که در جریان نیستن باید بگم چند روزی همسر رفتن تهران دوره باز آموزی 


خوب این یه بازی وبلاگیه که همه دوستان دعوت هستن انجامش بدن البته هیچ اجباری در کار نیست اما خوشحال میشم اعترافات شما را هم بخونم. 

بازی به این صورته که باید به یه کار اشتباه که باعث ایجاد عذاب وجدان در شما شده (در سال ۸۸ که رو به پایان است )اعتراف کنید . 

واما اعتراف من که اول از خدا طلب بخشش می کنم و بعد از کسی که در پایان اعتراف ازش طلب عفو و بخشش دارم که اگر لایق آن هستم دریغ نفرماین . 

 که فرموده اند عفو از هیچ سزاوار دریغ مکن .


از بد روزگار و بد شانسیه ما همسر ما و خواهر گرامیشان در یک روز به دنیا آمدن البته با تفاوت ۵سال یعنی خواهر همسر ۵سال کوچکتره البته یه برادر هم داشتن که در سن ۱۶ سالگی فوت شده که ایشون هم متولد همین روز بودن و وقتی ایشون زنده بودن تولد این سه بچه در یک روز برگزار میشده .که البته این مساله را باید در کتاب گینس ثبت کرد که خانمی با زایمان طبیعی هر سه فرزند خود را که هر کدام ۵سال با دیگری اختلاف سنی دارد را در یک روز بدنیا آورده است البته ما از مادر شوهر پرسیدیم حتما شناسنامه هایشان را اینجوری گرفتین اما مادر شوهر گفت نه...من با برنامه ریزی موفق شدم ...البته باید گفت که در این ۵سال ها مادر شوهر چند بار حامله شده بودن که هر بار به دلیلی بچه هاش از بین می رفتن .

ببخشید ما که باور نکردیم اگه شما باور کردین بگین تا ما هم باور کنیم !!! 


خلاصه روز تولد همسر بود و ما در تدارک خرید کادو و شام رفتن بیرون بودیم که مادر همسر زنگ زد و گفت شما میاین اینجا یا ما بیایم اونجا ؟ 

ما که رویمان نشد بگوییم ما میاییم گفتیم اول یه تعارف می کنیم و بعد که اونا تعارف کردن میگیم باشه . 

که تعارف همانا و قبول دعوت همانا ... 

مادر همسر: می خواد ما چیزی بخریم ؟..ما باز حالا یه تعارف می کنیم بعد که اونا تعارف کردن قبول می کنیم .. 

نه چیزی لازم نیست همه چیزو خودم تهیه می کنم  

مادر همسر خوب باشه کار نداری ؟ 

نه... 

خلاصه مجبور شدم همسرو بفرستم خرید و خودم وایسم شام بپزم.  

همسر خودش رفت کیک و شیرینی و میوه و شمع و ...را خرید  

منم زنگ زدم به مامانم گفتم شما هم بیایین . 

خلاصه با آخرین سرعت شروع به کار کردم .. 

گفتم بعد از اینکه کاراما کردم میرم و کادویی را که انتخاب کردم می خرم . 

اما وقت نشد ... 

من مونده بودم حالا چیکار کنم .. 

مهمونا هم آمدن ... 

گفتم پول کادو میدم ...؟نه قشنگ نیست  

یه تراول ۵۰هزار تومنی داشتم گفتم اونو میدیم ...؟نه قشنگ نیست!!!  

خلاصه ..کلی فکر کردم و یادم افتاد به ادکلنی که عید برای همسر خریده بودم و هنوز کسی ندیده بودش . 

گفتم برای حفظ ظاهر اونو کادو می کنم و بعدا براش کادوشو می خرم . 

ادکلن را کادو کردم  

شب بعد از اینکه اول خواهر و بعد برادر شمع هاشون را فوت کردن کادوها باز شد .تو دلم خدا خدا میکردم همسر ضایع بازی در نیاره ... 

خلاصه ادکلن باز شد وای که چه عطری داره بگم اسمش چی بود ..نه نمی گم می خواین برین بخرین ...  

برادران همسر گفتن بده ببنیم بوش چه جوریه .. 

دست به دست ادکلن گشت ..همسر گفت بابا بدین خودم هم بوش کنم ببینم چه جوریه !! 

از نوع نگاه و حرکات همسر متوجه شدم خودش هم یادش نیست من اینو واسه عیدیش خریدم  

خوشحال شدم گفتم بعدا بهش میگیم آخه ما تو زندگیمون تقریبا ۹۹درصد چیزی رو از هم پنهون نمی کنیم اون یه درصد هم شاید زیاد باشه.  

ولی....تا الان بهش نگفتم و دیگه هم براش کادو نخریدم ... 

و در تمام طول سال عذاب وجدان داشتم حالا اینجا نوشتم که راحت بشم و یه بازی هم اختراع کرده باشم .همسر جان ببخشید .حالا من اعتراف کردم پشیمونم نکنید ها ...هی بیاین بگین وای وای چه کار بدی و اینا خوب من که نمی خواستم اینجوری بشه اما خوب شد .


  پ ن1:دوستان اگه در سال جاری اعترافی ندارن می تونن از سال های قبل کمک بگیرن .

 پ ن 2:امروز سالگرد عقد محضری منو همسره یعنی روزی که اسم من رفت تو شناسنامه همسر و اسم اون آمد تو شناسنامه من . صبح همسر برام یه پیام داد ...شما هم بخونین 

                           گذشت دهر و دقیقا در این چنین روزی

                          خدا بخواست که تو قلب من برافروزی 

منم با این اعترافم قلبش را برافروزیدم .البته شعر از خود همسره 


پ ن3:همه دوستان دعوتن من اسم نمی یارم اما دوست دارم شما هم انجام بدین.


 یعنی شما حتی یه دروغ هم نگفتین ...هیچ کار بدی نکردین ...دل کسیو نشکستین ....زود باشین اعتراف کنید ...

نظرات 44 + ارسال نظر
رهــــــا یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:46 ب.ظ http://rad6718.wordpress.com

خوب از آخر بیام اول ...اول از همه سالگردتون مبارک...چه خوب که آقای همسر یادشون بوده و شعر به این قشنگی رو فرستاده
بازی خیلی قشنگی رو ساختی خیلی دلم میخواد بازی کنم...بشینم فکر کنم ببینم چه کارایی کردم امسال

شما زا هر جا بیایی برای ما عزیزی
ممنون
آره همه سالگردها را یادشه و هر سال کلی براشون برنامه ریزی می کنه .مثل خاطرات مریضاش که یادش نمی ره
فکر کن منتظرم

مرجان یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:35 ب.ظ

شرمنده نمیدونم چرا نیومدم.فقط دیروز یه لحظه رفتم تو وبلاگ همسرتون که بگم تسلیت امتحان باطل شد!الان این اعترافه خوبهآخه تو حرفت بد خشانت وجود داشت

دشمنت شرمنده
آره امتحان ابطال شد ..
منظورت خشونته ...واقعا ؟...نه

مرجان یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:36 ب.ظ

اینطور مواقع که به ضررم هست هیچی یادم نمیاد.باور کن

کمی دقیقتر فکر کن ...

مرجان یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:38 ب.ظ

اما یه چیز از خودم مطمئنم اگه چیزی رو نخوام بگم یا راستش رو به دلایلی نگم امکان نداره که چند وقت بعدش واقعیت رو نگم.حالا باز فکر میکنم.رخصت

منم دقیقا همینطوریم اگه کاری را بکنم و همون موقع نگم مطوینن بعدا بهش اعتراف می کنم

دکتر سارا یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:20 ب.ظ

سلامممم انی خوشگلم
خوبی
معلومه که تنهات نمیذارم همونطور که تو تنهام نمیذاری عزیزم

وای منو یاد یه اعتراف اندختی هنوز که هنوزه لو ندادم خودمو امروز مینویسمش
چه مادر شوهر باحالی داری یعنی سه تا از بچه هاش توی یه روز در سالهای مختلف بدنیا اومدن وای چه با حال

سلامممممممم سارای گلم
ممنون
منم تنهات نمی ذارم
بنویس منتظرم
اینجوری میگه ...باید تحقیق کنم ببینم راسته ..اگه بود میام و
می نویسم

مانگی سو یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:32 ب.ظ http://mangisoo.blogfa.com/

سلام آنی جونم!
عزیز من! آخه اینم شد اشتباه که با هزارو یک شرمندگی تعریف کردی.
اگه بزرگترین اشتباه عمر منو بخونی چی می گی؟
زیاد فرصت ندارم سر فرصت حتما می نویسم.
راستی
مبارکه...
مبارکه...
اومدنت تو زندگی اش مبارکه...

سلاممانی جونم
خوب اشتباه اشتباه دیگه ...راستش چند بار تصمیم گرفتم حذفش کنم اما از ظهر به این ور به کامپیوتر دست رسی نداشتم وگرنه شاید پاکش میکردم
اما نظرات دوستان را که خوندم یکم آروم شدم
ممنون
مرسی
...

ربولی یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:53 ب.ظ

گذشت دهر و دقیقا در این چنین روزی

تصحیح شد
ممنون

فائقه دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:54 ق.ظ http://www.faegheh.cov.ir

سلام
سالگرد عقدتون مبارک

پاینده باشی

سلام
مرسی عزیزم

زندگی جاریست .... دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:47 ق.ظ

سلام
شرمنده ام آنی جونفرصت نکردمخدمت برسم.واقعا ببخشید.
حالا فکر کردمچیکار کردین که میگینمی واین اعتراف کنین.این که کار بدی نبود که! مهم نفس هدیه است نه خودش

سلام
نه عزیزم دشمنت شرمنده باشه ..من شوخی کردم
ممنون از دلداریتون ...شما چقدر خوبین کاش همه اینجوری فکر کنن

[ بدون نام ] دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:36 ب.ظ http://rangin-kaman.blogsky.com/

سلام
خوبین؟
من تازه با وب سرگرم کننده تون آشنا شدم اعترافتم خیلی جالب انگیز بود!!
پیش منم بیا فقط خواهش می کنم نگو نمیام قول میدم بهت خوش میگذره می گی نه؟ امتحان کن...

سلام ممنون
میام حتما ...آمدم ...

medisa دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:34 ب.ظ

salam!!!
mobarake salgardetun!
badesham akhe chetor deletun umad???
shukhi kardam hamun kado ro vase eid bekharid!y chize dg ham bsh ezafe konid,sange tamum bzarid k jobran she

سلام
ممنون
دلم که نیومد پیش امد ...پیش میاد دیگه ...
برای عید می خوام باز همون ادکلن را بهش عیدی بدم :)
وای نه شوخی کردم
چشم عزیزم

طاهره دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:21 ب.ظ http://banooyeasemany.persianblog.ir/

چه بازیه جالبی...منم بازیش میکنم!!

منتظرم

خانم ورزش سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ق.ظ

سلام اعترافات رو تو نظرات وب شما بزاریم یا به عنوان یه پست تو وب خودمون؟

سلام
اگه دوست دارین همه بخونن تو وب خودتون اگه دوست دارین تعداد اندکی بخونن اینجا بنویسین

مرجان سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ق.ظ

سلام علیکم
باور کن فرصت فکر کردن نداشتم.از بس این نی نی خواهرم لوس بازی در میاره.همین روزا ایشالا به دنیا میاد.امروز ما رو سکته آورد.به خیری گذشت البته خدا رو شکر

راستی همون خشانت.این امروزیا خشونت میگن خشانتتازه یاد گرفتم

سلام
از حالا اینقدر لوسه بدنیا بیاد چی میشه ؟
انشا..به سلامتی به دنیا بیاد ..خدا را شکر
پس ما هم یاد بگیریم و کمی به خرج بدیم

مژگان امینی سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

یک بار در دوران عقد همسر من کادویی را که بهش داده بودم از وسایلش بیرون کشیده بود و می گفت نمی دانم این مال کیه خونه ی ما جا مونده؟!
حالا هم بچه ها دائم همه موارد را یادآوری می کنند وگرنه ...

خوب این شاید بین همه مردها مشترک باشه که یادشون نمی مونه چی کادو گرفتن اما ما خانم ها کلی حساسیم

ارمان سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:45 ق.ظ

سلام
تقصیر همسرتون که یادش نبود این همون ادکلن عید خب بعد هم نخریدن کادو مجدد هم که مشخصا در امتداد سال اصلاح الگوی مصرف بوده که کلی کار خوبی هم محسوب میشه!

حالا اسم ادکلن چی بید!؟؟
منم داره فکر می کنم.....یاد اومد حتما این بازی رو انجام میدم.

سلام
آره دیگه منم میگم
ما به این اصلاح الگوی مصرف خیلی اعتقاد داریم
..نمی گم
منتظرم بازی را که انجام دادی اسم ادکلن را میگم

بهداشتی سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:15 ق.ظ

اعتراف واقعا دل بزرگی می خواد.خیلی گلی سالگرد ازدواجتونم مبااااااااااااارکه

آره خیلی سخت بود
ممنون

ناز بانو سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:27 ق.ظ http://GoldenStar88.mihanblog.com

برم فکر کنم ببینم منم چیزی واسه اعتراف کردن دارم بنویسم

فکر کن حتما چیزی پیدا میشه

رنگین کمان سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:08 ب.ظ http://rangin-kaman.blogsky.com/

سلام آنی جون
مرسی که اومدی
یه مدت کامپیوترم خراب بود واسه همین دیر آپ کردم ولی از این به بعد هستم
من شما رو لینک کردم اگه میشه شما هم منو لینک کن تا بهتر بتونیم به هم دسترسی داشته باشیم
مرسی خانومی

سلام
خواهش
ممنون باشه در اولین فرصت

یک دانشجوی اقتصادی سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:29 ب.ظ

ایول اقا ربولوکه از تهران واستون اس ام اس زده..
خیلی جالب بود اعترافتون در حد المپیک...
باید فکر کنم ببینم کدوم دروغم خیلی وجدان سوز بوده.. حتما اگه بشه می انجامم.

ایول
ممنون ..در حد المپیک...واقعا
پس دروغ زیاد میگین
منتظرم

[ بدون نام ] چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:46 ب.ظ

آنی بدو بیا

دلم می خواد اما کجا؟
شما؟

رنگین کمان پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:56 ب.ظ http://rangin-kaman.blogsky.com/

سلام آنی
ای بابا تو که هنوز آپ نکردی؟
منو هم لینک کن یادت نره

سلام
من هفته ای یکیار آپ می کنم
اگه جمیل باز بشه لینکت می کنم عجله نکن

xatoun پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:34 ب.ظ http://xatoun.blogfa.com

ای ول به این مادر شوهر و برنامه‌ریزیش. چطوری می‌شه که 3 تا زایمان با اختلاف 5 سال همه در یه روز باشه؟ بازم ای ول به این برنامه :)

گفتم من هنوز شک دارم آخه تقریبا غیر ممکنه

شهاب حسینی پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:16 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام

یک روز توی وبلاگ یکی از دوستان ، فکر کنم زندگی جاریست ، خوندم که گفته بود شیطنت بسیار میکرده و از میون همه ی شیطنتهاش چیزی رو گفته بودکه از نظر من اصلا شیطنت نبود !

حالا شما هم چیزی رو اعتراف کردی و بخاطرش طلب بخشش نمودی که من تقریبا مشابه شو همیشه انجام میدم ،
یعنی میگم کادو میخرم ، اما نمیخرم !
میگم انجام میدم ، اما ای وای یادم رفت !
میگم باشه میریم بیرون ، بعدش میگم بخدا خیلی خسته ام بذار یه روز دیگه !
اینها که حلالیت طلبی نداره !

در مورد مادرشوهرتون و تولد سه نوزاد در یک روز باید بگم ما هم در فامیل داریم موردی رو که دو خواهر با فاصله ی دو سال ، در یک روز متولد شده اند ، اما دیگه ۳ تایی شو نداشتیم !
شاید خالی بسته باشند ،

وای پس زود برین توبه کنید و طلب بخشش که فردا دیر است
شاید قراره یه سری تحقیقات زیر زمینی انجام بدم بعد نتیجه را میگم

علی پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:01 ب.ظ http://aliharirsaz.mihanblog.com

سلام خسته نباشید دوست عزیز من شما رو لینک کردم شما هم اگر مایل بودید منو با موضوع راز بهتر زیستن و بهتر زندگی کردن لینک کنید ممنون.

سلام
ممنون که لینک کردین اما در مورد اینکه من لینک کنم باید کمی حوصله به خرج بدین

محبوبه پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:44 ب.ظ http://yaghoootekabood.mihanblog.com

سلام خوبی سالگرد عقدتون مبارک

وب جالبی دارید

سلام
ممنون
این آدرس که گذاشتین درسته ...چنین وبلاگی پیدا نشد

محبوبه پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:57 ب.ظ http://yaghoootekabood.mihanblog.com

سلام خوبی ؟
عماد جان خوبه؟
من خودم لوزمو عمل کردم البته ۱۰ سالگی دکترش هم خوب بود
واقعا عذاب میکشدم
اما خوب من عشق بستنی بودم و...
البته با بستنی گولمون زدن و...
خلاصه بعد از عمل خیلی درد داشتم . حالا تو اون وضعیت بستنی بهم میدادن منم اصلا دوست نداشتم بخورم
تا کوچیکه حتما عمل بشه بهتره یه دختری اون موقع جفتم خوابیده بود ۱۸ سالش بود و براش عمل سخت تموم شد

حرف زدن هم یه خورده براش سخت میشه اما خوب باید یه جورایی ارومش کنین
امیدوارم تجربم به دردتت خورده باشه بای دوست من

سلام
خوبه مرسی
ممنون که کمک کردین
آره چرا به درد نخوره
هر تجربه ای برای من خوبه

علی راد جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:54 ق.ظ

سلام آنی
خوبید
کلی خندیدم شما و دوستانتون کارهای جالبی می کنید.

این یارو کی بود گفتش:آنی بدو بیا!!!!!!!1
وای کلی خندیدم
اون قسمت متنتون:نه چیزی لازم نیست همه چیزو خودم تهیه می کنم

مادر همسر خوب باشه کار نداری ؟

نه...

خلاصه مجبور شدم همسرو بفرستم خرید و خودم وایسم شام بپزم.
با اون شکلک به موقع خیلی جالب بود.

برادران همسر مگه چند تان؟
هر چی دیدم خنده ام گرفت الا مشکل سید
یا علی

سلام
من خوبم شما چطورین ؟
خوشحالم که کلی خندیدین
ما اینیم دیگه اووج هیجان و خنده را در وبلاگ ما تجربه کنید
۲تا زنده یکی هم فوت کرده
علی یارت برادر

علی راد جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:59 ق.ظ

اما معترفیم:
1-روزی که فهمیدم مشکل ثبت نامی ام برای کنکور ارشد حل نمی شه و سازمان گیر می ده کلی قاطی کردم و خواهرم رو کتک زدم
خودم رفتم تو اتاقم گریه ام گرفت
آخه تو جمع کتکش زدم و احساس کردم بعضی ها سو استفده کردن ...
بقیه رو نمی گم

اون خواهر بیچاره چه تقصیری داشت ...من بودم که عمرا نمی بخشیدمت
وای تو جمع دیگه بد تر زود برو ازش معذرت خواهی کن
نه ترا خدا بگو حتما خیلی ها رو کتک زدی

آتیش پاره جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:50 ق.ظ http://www.miss-atishpare.blogsky.com

آخی طفلکی بابای آقامون کلاه رفته سرش در حد بندس لیگا!!!
والا من که کلا سیب زمینی تشریف دارم وجدانم رفته مرخصی اینه که هیچ وقت عذاب نمیکشه!!!

بد کلاهی سرش رفت
خوب بهترشو بنویس

نیما جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:56 ب.ظ

سلام آنی جون خوبین خانم دکتر ....
میبینم که اعتراف میکنی....میبینم که کادوی یکی رو به یکی غالب میکنی...
میبینم که مسابقه را ه میندازی....
میبینم که منم میخوام اعتراف کنم...
به خدا من بی گناهم......مگه چیه اعتراف ندیدی اینجوری.....
میبینم که ..... نه دیگه میخوام عینک بزنم ببینم......اینم اعتراف دوم...
میبینم که عماد نیست...
میبینم که ....

سلام نیما..خانم دکتر ؟مگه من دکترم خودم هم خبر ندارم
خانم آقای دکتر ..
می تونیم
اعتراف کن می شنویم یعنی می خونیم
وای فقط داری می بینی که ...اعتراف کن زود باش

علی جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:13 ب.ظ http://sarvia.blogfa.com/

میخوام اعتراف کنم که من دارم کم میارم! همین!

خوب دقیقتر اعتراف کن
چرا و چگونه؟

الناز دوست دلارام شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:03 ب.ظ http://saghiyegoor.blogfa.com

سلام.من دوست دلارامم حتما" سر بزنین دلارام به همه نیاز داره.
مرسی[گل]

سلام
سر زدم اما نمی دونم چی بگم ...فقط سکوت

شراره شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:58 ب.ظ http://parishangisoo.blogfa.com

جالب بود دوست من ،مرسی از اینکه خبرم کردی

مرسی دوست من
من کسی رو خبر نکردم ...کی ؟کجا؟

محبوبه یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:31 ب.ظ http://yaghootekabood.mihanblog.com

سلام خوبی عزیزم؟
پسرت خوبه میگم چقدر شیبیه باباشه انگار عکس ا رو با فتو شاپ درست کردن
وبم و درست نوشتم ببین میاد

سلام
مرسی
آره یه سیبن که نصف شده البته پسر من خوشگلتره از بابش
آره آمد

خانومی یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:16 ب.ظ http://www.farazani.blogfa.com

سلام آنی جونی (چرا شکلکات گل نداره؟)
و اما اول دعوا
شما تا اون موقع کادو برای همسرجانتان نخریده بودید ؟
دوم :
می خواستی به همسرجان تراول بدهی ؟
بنده خدا مادر شوهر چه می کشد !!!
نگفتی به خواهرشوهر جان چه دادی ؟
یعنی عیدی را از قبل گفته بودی و از شانس خوبت همسرجان مانند نامزدجان من فراموشید؟؟
واما جدی :
طرحت خیلی جالبه آنی خلاق !
من حتمن فکرامو می کنم و میام می نویسم [:
S003:]
راستی من و خواهرم هردو یه روز با فاصله شیش سال به دنیا اومدیم
البته هردو سزارین بودیم اما هم من (با وزن هفت کیلو وچند گرم!) بدون پیش بینی و با عجله اومدم و نزدیک بود مامان اذیت بشن ( اون موقع اونقد کیلو بودم از بس که بابا وسواس داشت و نمیذاشت مامان حرکت کنه )
خواهرم هم دکتر پیش بینی دو روز بعدش رو کرده بود که درست روز تولد من به دنیا اومد
تازه
بابام یه پسرخاله داره که :
دو تا دختراش تو یه روز و با فاصله یه سال و البته دو روز بعده روز تولد ما به دنیا اومدن

سلام
خانمی
آخه خودم گلم
نه شرمنده نخرید بودیم
نه یعنی عیدی را قبلا داده بودم بهش اما یادش رفته بود این قضیه مال تیر ماهه
منتظرم بنویس
حالا چند کیلویی؟
چه جالب پس دوتا خواهر تو یه روز به دنیا آمدین

باران یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:54 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلام دوسته عزیزم انی جوووووووون
اول از همه حسابی شرمنده که بهت سر نزدم!!!!
می دونی چی شد اخه؟؟؟
کیبوردمون سوخت!!!!!!!!!
داداشم یه لیوان اب روش چپه کرد!!!!!!!!
دیگه دسته منم کوتاه شد!!!
وای چه کاره خوووبی!!!
تو پسته جدیدم حتما این کارو می کنم پسته جدیدمو چهارشنبه می ذارم!!!
اون موقع این بازیو می کنم!!!
اخییی چه خووبه که با همسرت این همه یکی هستی!!!
سالگرده عقدتونم مبارک ایشالله صدو بیست سال با هم خوشبخت زندگی کنید!
راستی عماد چطوره؟؟؟

سلام باران گلم
دشمنت شرمنده بابا
خدا را شکر درست شد
منتظرم ...بی صبرانه
عماد هم خوبه ....شاید هفته دیگه بچه امو عمل کنن

ماریا دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:53 ق.ظ http://maryaali.blogfa.com

اول سلام به روی ماه پسر نازت و بعد سلام به روی نازنین خودت
قضیه جالبی بود ، امیدورام کانون خانواده ات همیشه برقرار و گرم باشه

سلام و ممنون
همچنین شما دوست گرامی

محبوبه دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ب.ظ http://yaghoootekabood.mihanblog.com

مرسی از نظرت بازم بیا

خواهش بازم میام

زبل خان جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:00 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

ماشاا..مادرشوهرو برنامه ریزی ...اگه برنامه ریزی درسیشونم اینجور رد خور نداره بعد از برنامه ریزی برای همسرتان بفرمایید برای امتحانات ماهم بدیم برنامه بریزن..

باشه شما سفارش بده ما میگیم برنامه ریزی کنه

زبل خان جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

چقدر فراموش کاری اقایون در این مواقع به درد میخوره...
خوبه نگفتن ..انی یادته یدونه دیگه همین جوری عید برام خریده بودی....وبعد برن دنبال اون..
خوب هماهنگ می کردید..ولی فکر بسی بیستی فرمودید..

دقیقا
نمی دونم وقت نشد هماهنگ کنم گفتم با اشارت چشم و ابرو در موقع لازم هماهنگ می کنم که خدا را شکر لازم نشد

زبل خان جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:08 ب.ظ

دوستان یعنی ماهم دعوتیم؟؟..

به همسر بگید بی خیال پزشکی بشن برن شعر بگن خیلی قشنگ بود...از پزشکی که نونی در نمیادو ابی گرم نمیشه برن تو ادبیات شاید فایده داشت..فقط هرچی دراوردن با من نصف..چون پیشنهادشو من دادم..بگن اگه درامدش خوبه ماهم ول کنیم بریم طرف شعر...البته حالا شعر نگیم می تونیم اهنگشو با دهن بزنیم...

مگه شما دوست ما نیستین ؟
منظور از دوستان تمام کسانی که لینکشان کنار وبلاگ هست و حتی کسانی که دوست دارن این بازی را انجام بدن
شعراش حرف نداره اما فکر نکنم این روزها تو شعر هم پول پیدا بشه کی دیگه شعر می خونه

علی و آصف جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:53 ب.ظ

با عرض معذرت برای مدتی لینک شما از مدیریت زمان پاک خواهد شد. جهت حذف لینک ما اقدام کنید.

چرا و به چه علت ؟

دکتر بارانی یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:17 ق.ظ http://hedie66.blogfa.com

یعنی منم دعوتم؟؟

اگه انجام بدین خوشحال هم میشم
شما رسما دعوتین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد