به پسرم :
در طول روز سرم شلوغ بود
وقت نداشتم که با تو بازی کنم
وقتی از من می خواستی کمی با تو بازی کنم
من برای تو وقتی نداشتم ٬
من لباسهای تو را می شستم ٬خیاطی می کردم و می پختم ٬
اما وقتی تو کتاب عکس دارت را می آوردی ٬
واز من خواهش می کردی که خوشی هایت را با من تقسیم کنی ٬
می گفتم :کمی بعد ٬پسرم .
من شب با احتیاط تو رادر رختخوابت می گذاشتم و
دعاهای تو را می شنیدم ٬چراغ را خاموش می کردم .
سپس به آرامی به روی نوک انگشتانم به طرف در می رفتم ...
آرزو می کردم که کاش بیشتر بمانم ...
برای اینکه زندگی کوتاه است ٬سال ها از پی هم می گذرند ...
یک پسر بچه کوچک اینقدر سریع بزرگ می شود .
و حالا تو پیر زنی هستی تنها
اودیگر در کنارتو نیست ٬
که رازهای گرانبهایش را محرمانه به تو بگوید.
کتاب های عکس دارکنار گذاشته می شوند ٬
دیگر بازی کردنی در کار نیست ٬نه بوسه شب بخیر ٬نه دعایی برای شنیدن .
که همه ی آنها به سال های گذشته تعلق دارند .
زمانی دست های من مشغول کار بودند ٬اما حالا بیکار هستند
روزها دراز است و پر کردن اوقات بیکاری مشکل .
کاش می توانستم به گذشته برگردم و
چیزهای کوچکی که از من می خواستی را برایت انجام دهم!
(منبع:۹۳داستان کوتاه برای تلطیف قلب ها ونشاط روح زنان)
پ ن:هفته قبل وقتی عماد را بردم مهد بازم به سختی ازم جدا شد لحظه آخر که داشتم ازش جدا میشدم دیدم موهاش به شدت به هم ریخته شده ٬یک شانه کوچیک چوبی که یک عروسک کوچیک چوبی هم ازش آویزونه و خودم هم خیلی دوسش دارم و مدتهاست تو کیفمه را در آوردم و موهاشو شانه کردم و بعد بهش گفتم می خوای این شانه مال تو باشه و اون شانه را گذاشتم تو کیف مهد کودکش ...مدتیه صبح ها راحتتر ازم جدا میشه خودش از ماشین پیاده میشه و گاهی هم که من می خوام کیفشو کمکش ببرم میگه :شما زحمت نکشین خودم میبرمش ...چند روز پیش بهم گفت :مامان من وقتی تو مهد کودکم و دلم برات تنگ میشه اون شانه را از تو کیفم در میارم و موهام را باهاش شانه می کنم و بعد بوسش می کنم ....یعنی دارم تو را بوس می کنم ...
دیروز هم بهم گفت من شانه را از کیفم در آوردم با اون عروسکش حرف میزدم تو صدامو میشنیدی ...
فکر می کنم اون شانه یک جورایی بهش آرامش میده ...
سلام
الهی خدا نگهش برای پدر و مادرش
وای آنی چشام پر اشک شد.
سلام
ببخشید اگه اشکتون را در آوردم
مرسی
سلام![](http://www.blogsky.com/images/smileys/019.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
کوچولوها چقدر پاک و معصومند. این فرشته کوچولوی ناز رو از طرف من ببوسین.
نمیدونم چرا با خواندن این پست احساساتی شدم. الان اشک توی چشمام حلقه زده ! خیلی بااحساس بود.
آخی نازیییییی عماد کوچولو
سلام
با احساس بود و واقعی وقتی بچه ها کوچیکن پدر و مادرها زیاد وقت ندارن و وقتی بچه ها می رن دنبال زندگی خودشون تازه سر پدر و مادر خلوت میشه و می فهمند چه لحظه های نابی را از دست دادن
کاش منم قدر این لحظه ها را بدونم
می بوسم روزی هزار بار
این خواهرزاده ما رو نذار مهد! من میدونم مهدکودک چقدر بده یه مهد کنار خونه دانشجوییم هست هروقت از بغل دستش رد میشم صدای گریه و جیغ میاد!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/001.gif)
میخوای من عمادو با خودم ببرم دانشکده همونجا نگهش دارم؟!
باشه خودت گفتی ها از شنبه بیا ببرش دانشگاه ...آخ جونمی پسرم از همین حالا دانشجو شده ...
من میدونم مهد زیاد خوب نیست اما باید وارد اجتماع بشه الان نه سال دیگه باید بره آمادگی ..این پسر لوس ما نیاز داره یاد بگیره از خودش دفاع کنه .
مهدشون خوبه خیلی هواشو دارن روزی چهار ساعت زیاد نیست
در کل ممنون داداش جونم
واییییی دلم گرفت!
آخی طفلکی!ولی به نظرم مهد رفتن براش بهتر هست باید عادت کنه به این دوری والبته برخورد با دیگران.![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
مراقب این کوچولوی ما باشینا!
خودم هم مثل شما فکر می کنم بالاخره اینم یک مرحله از زندگیست
چشم خانمی
سلام
چقدر زیبا بود
فکر کنم شما همسران ، با همدیگر رقابت بهترین وبلاگ را شروع کردیدا
نه ؟
سلام
ممنون
من که اهل رقابت نیستم هر وقت پای رقیب و رقابت بیاد وسط زود بساطم را جمع می کنم و میرم ...
فکنم بعدا که به خاطر سر کار رفتن بخواد از من جدا شه باید یه جعبه برس بدم با خودش ببره!!!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
فکنم از نظر اخلاقی بیشتر شبیه تو باشه و از نظر ظاهری مثل پدر شوهر جان! نه؟!
از طرف من یه ماااااااچ گنده بکنش!
سلام اول صبحی اینجایی
دل به دل راه داره
آره بد شانسیه دیگه عاطفی بودنش به ما رفته ...احساساتی ...اونوقت قیافه اش به باباش ...
اون روز مربی مهدشون می گفت با همسرتون فامیلین خیلی شبیه همدیگه هستین ؟گفتم آره خواهر برادریم ...خدا به دور ما کجا شکل این آقای همسر هستیم ...
چشم یک ماچ گنده ...
ای جانم....چقدر مادرو پسر واسه هم لاو می ترکونن....
مرسی ...
ما اینیم دیگه ...
سلام شرلی عزیز
راز عجیبی در شانه مادران نهفته است...
سایه شما و پدرش همیشه بر سر این پسر گل مستدام....
سلام
...
ممنون
سلام
ممنون سرزدی
خدا حفظش کنه و سایه شمام بالا سرشون
سلام
وظیفه بود که به شما سر بزنم
ممنون
سلام
دخترم داره می خوابه و من تو اتاقشم.....الن میرم کنار میشینم تا بخوابه و این لحظه رو مدیون شما هستم...
ممنون .خدا نگهش داره براتون
سلام
زودتر برو این لحظه های ناب را از دست نده ...
مرسی برای شما هم ...
آخییییییییییی![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
چه بچه ی شیرین و احساساتیه این آقا عماد
خدا حفظش کنه واستون
منه پیرزنه گنده هم گاهی دلم واسه مامانم تنگ میشه اشک به چشام میاد
پسر با این با احساسی دیده بودین ...
همه ما دلمون برای مامانامون تنگ میشه ...
واقعا بهشت حق مادران است ...خیلی خوبن...
من که همه مشکلاتم حل شده ..میرم بهشت ...
زیبا بود و رمانتیک![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
دیگه وقتی بچه نباشه دردسر هم نیست خوب![](http://www.blogsky.com/images/smileys/019.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/016.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/001.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/011.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/027.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/035.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/025.gif)
میگم خوب تا وقتی ما بچه ها هستیم واسه شما مادر پدرها سوژه آفرین و دردسر آفرینیم
راستی من از این شکلک های بلاگ اسکای شما خیلی خوشم میاد این ۷ تا آخری هم همین جوری بی ربط گذاشتم تا خودم ببینم حال کنم
ممنون
بچه که نباشه دردسر کمتره اما حتی وقتی هم میرن بازم دردسرهاشون هست ...
این شکلک ها قابل شما را نداره ..
هرچی دلت خواست بذار
راستی من اگه تو این مدت سر نمی زدم فک نکنید به یادتون نبودم
تا یه مدتی فک می کردم بروز نمی کنید چون تو گوگل ریدرم نمایان نمی شدین
! بعد فهمیدم ای دل غافل
من شما رو لینک کردم ولی تو اسامی گوگل ریدرم اضافه نکردم واسه همون متوجه نمیشدم بروز می کنید خلاصه حسابی مثل اینکه عقب افتادیم از قافله
گویا دوسه تا آپی کردید تو همین مدت ![](http://www.blogsky.com/images/smileys/027.gif)
ایشا.. همیشه اینقد زود بروز باشید
نه اشکالی نداره عزیزم
اینم شانس منه دیگه ..نه بابا زیاد هم عقب نیوفتادین ..
بازم تشکر ...
سلام آنی گلم![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
۴ تاش مال عماد![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
اومدم چنتا قلب برات بترکونم و برم.
دوتا مال شما
سلام گل خواهر
ترکوند حسابی ..من اگه تو را نداشتم چیکار میکردم ...
هیچکس برام از این قلبها نمی ترکونه ...
عماد هم تشکر می کنه از خاله اش ...
واییییییییی
چه با احساس مور مورم شد
کدوم قسمتش متن انتخابی یا پسر من؟
ای جونم....عزیزم...میخوام پسرمو بذارم مهد ولی راضی نمیشه..یه وقتائی خودم راضی نمیشم...فعلا که چسبیده به خودمان![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
ببوسش محکم//
من هم خوندمش
به سلامتی