در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

شریک غم و شادی

سلام 

وای چقدر از اینکه دوستای خوبی مثل شما دارم خوشحالم  

با این کامنت هایی که گذاشتین و نگران ما شدین کلی انرژی گرفتم . 

از همه تشکر می کنم . 

اتفاقی نیوفتاده ...دکتر هم بزودی بر میگردن .  

فقط داره یه کمی خودشو  لوس می کنن . 

اون شوک که دکتر ازش نام برده از نظر من که اصلا شبیه شوک نبود . 

اما من از این ناراحت شدم که بخاطر اون اتفاق اینقدر تحت تاثیر قرار گرفت و حتی کمی از من فاصله گرفت . 

البته الان همه چی آرومه و ما داریم  خوش و خرم (گوش شیطان کر) کنار هم زندگی می کنیم .  

 

اون پست قبلی من هم یه حس نوشت مال قبلا بود که دیشب گذاشتمش تو وبلاگم ... 

از نظر من  

همه چی آرومه غصه ها خوابیدن  

.... 

راستش تصمیم داشتم ادامه خاطرات همسر را بنویسیم  تا شاید تشویق بشه و برگرده .هر چند دلم می خواد کمی بیشتر به درسش برسه .اما خودم هم ترجیح میدم از زبان خودش بقیه داستان را بشنوم .آخه یه چند تایی نقطه کور هنوز تو ذهنم هست شاید بعد از ۸ سال زندگی مشترک به جواب سوالاتم برسم . 

راستش گاهی باورش سخته که ما تقریبا یک دهه است  با هم زندگی می کنیم... البته نزدیک یک دهه انگار همین دیروز بود.... 

 

 

عماد نوشت: 

صبح که عماد بیداره شده می بینم هی دستشو میذاره روی قفسه سینه اش. 

من :عماد چی شده؟ 

عماد :مامان چند تا قلب داری؟ 

من:یکی .چطور ؟

عماد :آخه من دوتا قلب دارم. 

من:(پیش خودم حدس زدم هر دو طرف سینه اش ضربان قلبشو حس می کنه)میگم چرا فکر می کنی دوتا قلب داری؟ 

عماد:کمی دستشو روی سینه اش جا به جا می کنه و میگه:نه سه تا قلب دارم. 

من :ای بابا همینجوری ادامه بده کم کم چند تا قلب دیگه هم کشف می کنه. 

بازم من:کنارش نشستم و گفتم از کجا فهمیدی ؟ 

عماد :آخه اینجا دست میذارم درد می گیره یعنی یک قلب. وسط سینه ام دست میذارم درد میگیره یعنی یک قلب دیگه و اینطرف هم درد میگیره سه تا قلب 

من:یه نگاهی بهش کردم و گفتم شست پات درد نمی کنه ؟ 

عماد :شست پاشو گرفت تو دستش و گفت چرا. 

من :پس حتما یه قلب هم اونجا هست. 

عماد :نه اونجا که قلب نیست .

گاهی...

  

گاهی چشم هایم تشنه ندیدن است 

          

  گاهی گوش هایم تشنه نشنیدن است

                   

   گاهی لبهایم تشنه نگفتن است

                            

    گاهی قلبم تشنه نطپیدن است

                                      

   گاهی دلم می طپد برای یک لحظه نطپیدن ... 

 

بازی وبلاگی

نمی دونم چرا چند روزیه اصلا حس آپ کردن ندارم.میدونم شما دوستان سر میزنید و با یک پست تاریخ مصرف گذشته روبرو می شین ...شرمنده...

خوب الان هم زیاد حسش نیست اما  به یک بازی دعوت شدم توسط دوست خوبم وبلاگ(سلامی چو بوی خوش آشنایی)و می خوام دعوت دوستم را اجابت کنم .

بازی به این صورت که باید عادات خوب و بد خودمون را بنویسیم .البته سال قبل یک بازی انجام دادم که تقریبا همین جوری بود .یعنی اگه این عادات ما تکراری است بازم شرمنده...

خوب بریم سراغ بازی ..البته من هر چی فکر می کنم غیر ازعادات خوب چیزی نمی بینم


عادات خوب:

۱. صداقت بیش از حد(حالا نمی دونم این خوبه یا بد ؟؟!!)

۲. نمی تونم دروغ بگم حتی در شرایط خاص..

۳.تقریبا آدم خوش قولی هستم .

۴.چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه.

۵.خودتون حدس بزنید.



عادات بد:

۱. خوش خواب هستم .مخصوصا خواب صبح

۲.زیاد اهل دید و بازدید نیستم (حتی در مورد خانواده خودم)

۳. زیاد از تلفن استفاده نمی کنم .(بازم همه اعتراض دارن)

وای اگه ادامه بدم خیلی بد می شه پاک آبروم میره .


حالا همین چند تا را داشته باشین .

البته خصوصیات خوب و بد زیادی دارم اما خوب اینجا فقط قراره از عادات بگیم .


همه دوستان از طرف به این بازی دعوتن البته چند تا از دوستان هستن که زیاد شناختی ازشون ندارم و  برای آشنایی بیشتر به این بازی دعوتشون می کنم منجمله:حامد(دخمه تنهایی) . طاهره(سکوت غوغا می کند).خانم ورزش و دخترش وهمه دوستان منتظرم .



عماد نوشت:


من:عماد دیگه بزرگ شدی باید بری تو اتاق خودت بخوابی.

عماد:من که هنوز بزرگ نشدم.

من :چرا٬ به اندازه کافی بزرگ شدی .چرا فکر می کنی هنوز بزرگ نشدی؟

عماد :آخه هنوز دستم به بستنی های تو یخچال نمی رسه


روز پدر

روزت مبارک روزت هزار بار مبارک

خوب شد روزی هم برای تو خلق شد روزی که من بیشتر به تو فکر کنم .

به تو و گذشته شیرینمون...به خاطراتی که با تو داشتم و دارم .

به عشقی که بین ما جونه زد ...بزرگ شدو... جاودانه شد .

روزی که من برای تشکر از تو گامی بردارم .

روزی که ذره ای از دریای محبت تو را جبران کنم .

برای من آغوشت را باز کن من هنوز نیازمند گرمای وجودت  هستم .

به گذشته فکر می کنم

به روزهایی که   منتظر تو بودم. تا از سر کار برگردی و من تمام طول کوچه را به عشق پریدن در آغوشت طی کنم ...

...عاشق تو بودم ...عاشق بوی تنت  ...هنوز هم اون عطر و را دوست دارم ..بهترین عطر دنیا بود ...عاشق عطر نفس هایت بودم...

تو بهترین پدر دنیا بودی ...

یادمه وقتی کوچیک بودم و مامان دیگه نمی خواست تو بغلش بخوابم و من گریه میکردم تو منو بغل کردی ...

بهم گفتی بیا پیش خودم بخواب ...

از اون شب نمی دونم تا چه مدت هر شب کنار تو می خوابیدم ...جایی امن و مطمئن

کمی گذشت چقدر یادم نیست !!

فقط بهم گفتی دیگه بزرگ شدی برو و یه تشک بیار و کنار تشک من بینداز و بخواب ...و اینجوری ما کمی از هم دور شدیم

اما باز هم گاهی مرز را می شکستم و کنار تو می خوابیدم .

و باز هم من بزرگتر شدم ...چقدر زمان زود می گذشت و این بار بهم گفتی برو پیش خواهرت بخواب ..دیگه بزرگ شدی ...کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدم ...

واینبار دیگه نمی شد مرزها را شکست .

 و اون فاصله مرا از تو دور کرد .دور تر و دورتر...

هنوز هم گاهی دلم برای شانه هایت تنگ می شود .

هنوز خیلی ها به عشق ما حسادت می کنن .


تو همیشه برایم بهترین بودی ...

پدر دوستت دارم ...

پدر روزت مبارکککک


                     روز پدر و  ولادت امام علی (ع) بر همگان مبارک

پ ن:روز همسرم هم مبارک همچنین تولدش ...

پ ن:مرجان کجایی؟؟؟؟




عماد نوشت:

امروز داشتم حیاط را می شستم جوجه را هم با خودم برده بودم تو حیاط تا کمی گردش کنه (آخه مدام تو خانه است و داخل یک کارتون و خیلی دلش می خواد بیاد بیرون اما من اجازه نمی دم )

خلاصه عماد هم آمد تو حیاط و مدام دنبال جوجه می دوید و اون بیچاره هم فرار میکرد و گاهی می رفت داخل آب و خیس می شد .تا اینکه شستن حیاط تمام شد و من دیدم جوجه بیچاره حسابی خیس شده .گفتم حالا که خیس شده فرصت خوبیه حمامش کنم .بردمش تو دستشویی و گرفتمش زیر آب گرم و کمی هم مایع دستشویی بهش زدم تمام پرهاش خیس شده بود و دیگه قدرت حرکت نداشت منم حسابی زیر آب حمامش کردم .هنوز حمام تمام نشده بود که جوجه  شروع به لرزیدن کرد و چنان می لرزید که نگو .یه حوله گرفتیم بهش و سشوار را هم گرفتیم روی تنش ...اما جوجه افتاده بود روی زمین و پاهاش هم تو هوا به شدت می لرزید ...خودم هم از این همه لرزیدنش ترسیده بودم ...به عماد گفتم دیگه فکر نکنم زنده بمونه...

ولی با این حال خشکش کردیم و با همون حوله گذاشتیمش توی لونه اش ...


حدود یک ساعتی بی حال بود ...اما الان که حالش خوبه و پرهاش چنان برقی می زنه که نگو تازه پرهاش نرمتر و پفتر  شده ...کلی خواستنی تر شده ...

دلم می خواد دیگه هر روز ببرمش حمام

جوجه جوجه طلایی

                         

                     یک روز از زندگی عماد و جوجه ها به روایت تصویر  

                                              

                                        لطفا ادامه مطلب  

                      

                    توصیه می شود  دیدن تصاویر را از دست ندهید

ادامه مطلب ...