-
قضاوت ممنوع. کرونا .مسافرت
پنجشنبه 2 مردادماه سال 1399 15:10
مدتهاست که اینجا چیزی ننوشتم یکی از دلایلش قضاوت های افرادی هست که اینجا را میخوانند بدون اینکه با کفش های تو راه رفته باشند بیشتر به اینستا کوچ کردم در ظاهر اونجا کسانی هستن که منو بیشتر می شناسند و شاید بخاطر شناخت بیشتر کمتر قضاوت میشوم یا شاید بخاطر آشنا بودن بیشتر رعایت ادب را می کنند و جلوی روی خودمان قضاوتی...
-
روز اول پیش دبستانی
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1396 09:22
دیروز صبح با عسل رفتیم جشن که به مناسبت ورود بچه ها به پیش دبستانی بود خلاصه جشن خیلی خوبی نبود بعد از نواختن چند آهنگ با ارگ بچه ها رفتن داخل سالن و مادرها تو حیاط و بعد از تقسیم بندی بچه ها ما رفتیم دم کلاس ها و با مربی بچه ها آشنا شدیم و گفتن ساعت ۱۱بیاید دنبال بچه ها منم رفتم ساعت ۱۱ برگشتم دست عسل را .رفتم و...
-
ادامه سفر
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1396 21:49
و اما ادامه سفر بعد از رسیدن به هتل در تبریز به قول دوستی هتل درپیتی نه لاکچری...اخه لاکچریم کجا بود خخخ آدم اگه همیشه یادش باشه کی بود و کی هست و بتونه مثل نو کیسه ها نباشه بهترین هنر هست من و همسر از قشر متوسط جامعه بودیم و با توجه به اینکه میتونیم لاکچری خرج کنیم ترجیح میدیم منطقی فکر کنیم ،خودمون را گم نکنیم و...
-
سفرنامه
شنبه 11 شهریورماه سال 1396 12:05
بخاطر لطف دوستان و اینکه دوست دارن سفرنامه را از زبان من هم بخونن تصمیم گرفتم بنویسیم خوب سفر ما پنجشنبه شروع شد من قبلش به آقای همسر گفتم وسایل مورد نیاز خودت را بده به من تا بذارم داخل چمدان ... صبح پنجشنبه همسر رفت سر کار ومن مشغول جمع کردن وسائل شدم تا ظهر همه چیزها را جمع کردم و همسر طبق معمول دیرتر از زمانی که...
-
کاش برف نبارد
شنبه 12 دیماه سال 1394 22:40
وارد مدرسه میشوم تا در جلسه بهبود روابط والدین با کودکان شرکت کنم، مشاور مدرسه در حال سخنرانی است. می گوید هر شب برای بچه ها قصه بگویید خوبی هایش را بزرگ کنید، اشتباهتش را راحت ببخشید، بی دلیل بغلش کنید، اگر اشتباه کردید عذر خواهی کنید با فرزندتان بازی کنید، به او گاهی تلفن بزنید و بگویید دلتان برایش تنگ شده محبت شما...
-
مسافرت
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1394 09:42
مدت ها بود که همسر برای رفتن به مسافرت برنامه ریزی میکرد این بار تصمیم گرفتم دخالت نکنم و سکان هدایت را کامل به دست آقای همسر بسپارم، بالاخره کارها تمام شد و بلیط ها رسید من تمام تلاشم را کردم که غر نزنم، به برنامه ریزی هایی که خراب شد ایراد نگیرم، دوست داشتم توی اون یک هفته تمام تلاشم را بکنم که هم به خودم و بقیه خوش...
-
جهش ژنی
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1394 12:57
این روزها دچار جهش ژنی شده ام ،حس ششم به شدت قوی شده. و از پشت نقاب چهره ها درون آدم ها را بهتر می بینم، می فهمم که طرف مقابلم دارد دروغ می گوید، تظاهر می کند، می فهمم پشت هر حرفی که میزند چه منظوری نهفته است، حتی گاهی به گذشته بر می گردم و بعضی حرف ها را مرور می کنم، حرف هایی که قبلا خیلی سطحی از کنارشان رد شده ام و...
-
آنی تنها و خسته
یکشنبه 28 تیرماه سال 1394 00:51
سه سال قبل در چنین روز هایی خسته و داغون منتظر به دنیا آمدن عسل بودم، قرار بود 29تیر خانم تشریف بیارن. من 21کیلو وزن اضافه کرده بودم ...هی وای من... ورم شدید و خلاصه دیسک کمر که با این اضافه وزن عجیب شده بود قوز بالای قوز، البته من در تمام مدت رژیم داشتم که در کاهش وزنم که سیر صعودی عجیبی داشت تاثیری نداشت، شب ها اصلا...
-
این زردآلوهای خوشمزه
جمعه 22 خردادماه سال 1394 22:08
سال ها قبل وقتی دانشجو بودم موقع برگشتن از دانشگاه شهرمان گاهی سر راه برگشت به خانه میرفتم خانه دوستم، همیشه فصل بهار خانه اشون پر از میوه های نوبرانه بود، پدرش بنگاه میوه داشت، و اصرار میکرد بیاید بریم میوه بخوریم یه روز وقتی با کمال میل دعوتش را قبول کردیم و به خانه اشون رفتیم، رفت و یک ظرف زردآلو آورد به چه درشتی و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1394 12:13
سلام به دوستای خوبم ممنون بابت کامنت های پر مهرتان، با عرض شرمندگی و با تاخیر بسیار سال نو، روز زن، روز مرد، روز معلم، روز کارگر و خلاصه تمام مناسبت هایی که من غیبت داشتم مبارک... حالا یه خاطره بگم و برم سال دیگه بیام.. روز مادر عماد و عسل با آقای همسر رفتن بیرون ،وقتی برگشتن دست بچه ها یکی یه شاخه گل رز تزیین شده بود...
-
عکس نوشت
یکشنبه 11 آبانماه سال 1393 10:20
سلام به دوستای خوبم ... من خوبم .. خیلی وقته به همسر گفتم خودت عکس بچه ها را بذار و منتظر من نباش اما گوش نمیده میخواد به این بهانه منو مجبور کنه گاهی به اینجا سر بزنم . می خواستم بد جنس بازی در بیارم و این پست را رمز دار بذارم تا مجبور باشین درخواست رمز بدین و من ببینم چند تا خواننده خاموش اینجا هست اما دلم نیومد از...
-
pou
دوشنبه 13 مردادماه سال 1393 22:19
یه خاطره از این خرگوشه که مرد یادم امد عسل مدام با گوشی من نشسته پو بازی میکنه و بهش میگه بگو عسل خانم ...بعد پو هم میگه عسل خانم . خیلی دوست داره بهش بگی عسل خانم. چند تا بازی دیگه هم عماد برام دانلود و نصب کرده که همه مثل پو حرف میزنی تکرار میکنن. خلاصه روزی که این خرگوش وارد خانه ما شد عسل رفته نشسته روبروی قفس...
-
حیوان خانگی
جمعه 23 خردادماه سال 1393 18:32
در راستای علاقمندی عماد به داشتن حیوان خانگی بعد از خرید یک لاک پشت که الان یک ساله داره با ما زندگی میکنه و دیگه زیاد برای عماد جالب نیست این لاکپشت.... امسال براش یک خرگوش خریدیم. البته این خرگوش اینقدر زنده نموند که من وقت کنم و یک عکس ازش بگیرم بذارم اینجا ...چند روزی در کنار ما زندگی کرد و یک روز ناگهان شروع کرد...
-
همه چی خوب است
یکشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1393 19:01
شب از مهمونی بر میگردیم عماد داره میره تو اتاقش که چشمش به یک سوسک نیمه جون که دم در اتاقش است میوفته منو صدا میکنه مامان این چیه ؟؟ من :اه اه سوسک عماد "مامان می شه این حیوون خونگی من باشه؟؟؟ من :..... :( یعنی دارم تصور می کنم یک قلاده بندازم دور گردن سوسک و اون تو خانه برای خودش قر بده ...والا پ ن:روز مرد بر...
-
یک روز خوب یک حس خوب
یکشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1393 18:44
1-خوب تبریک مرا با کلی تاخیر بپذیرا باشید خانم های عزیز روزتان مبارک 2-یادمه سال قبل آقای همسر روز زن را به من تبریک نگفت و منم اینجا یک پست گذاشتم که حالا هر چی میگردم پیداش نمی کنم تا لینکشو بذارم . اما امسال هم بهم اس داد و هم از سر کار زنگ زد و مدتی طولانی بعد از مدتها با هم تلفنی صحبت کردیم (دست همراه اول درد...
-
این روز های خاکستری
جمعه 23 اسفندماه سال 1392 18:29
1-مدتیست تو محل کارمون چند دستگاه کارت خوان آوردن گذاشتن تو اتاق ما و هرکسی میخواد کارت بکشه میاد یه سری هم به ما میزنه ...و بعضیها هم میگن خودتون کارت بکشید که گاهی منشی عزیز این کار را انجام میدن و گاهی میان به ما میگن ... خلاصه چند روز پیش یک خانمی آمد و گفت می شه برای من کارت بکشید ؟؟منم براش کارت کشیدم و رفت ......
-
ده سال گذشت به همین سادگی
جمعه 2 اسفندماه سال 1392 20:43
چند روز قبل به لطف آقای همسر متوجه شدم که گواهینامه رانندگیم دوماه است از تاریخ اعتبارش گذشته و من بیخبر و بیحواس ... خدا را شکر توی این دوماه اتفاقی نیوفتاد ... ده سال اعتبارش تمام شد. ده سال قبل وقتی روی گواهینامه ام را خوندم اعتبار ده سال ...فکر میکردم ده سال چقدر زیاد است ...ده سال دیگر من کجام و تو چه موقعیت و...
-
پاییز بی تو
جمعه 24 آبانماه سال 1392 23:37
من و این درختان ،بی برگ و باریم... نه برای اینکه پاییز است و فصل برگ ریزان... برای اینکه تو نیستی و نبودنت زمستان. دستهایم شاخه های دعاست در طلبت، اما آیا روزی دستهایم در بهارت دوباره مستجاب خواهد شد؟؟؟؟؟ (عرفان نظر آهاری) عماد نوشت: وقتی سرکارم ،عماد زنگ میزنه مامان فردا ورزش داریم کفش های ورزشیم خانه مامان بزرگه...
-
پاییز
جمعه 3 آبانماه سال 1392 19:14
آرام شده ام مثل درختی در پاییز وقتی تمام برگ هایش را باد برده باشد!!! نمیدونم از کیه
-
حال و روز این روزهای من
جمعه 5 مهرماه سال 1392 21:00
وﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻫﺴﺖ، ﺧﻮﺏ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﻦ ! ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺰﺋﯿﺎﺗﺶ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﯿﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺳﺒﮏ ﺍﺩﺍﯼ ﮐﻠﻤﺎﺗﺶ، ...... ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﺵ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﻮ . ﮔﺎﻫﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺍﻧﻘﺪر "ﺳﺮﯾﻊ" ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ، ﮐﻪ ﺣﺴﺮﺕ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﺳﺮﺳﺮﯼ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ !!!! کاش بودنها را قدر بدانیم به خـــــدا قسم نبودنها همین نزدیکیهاست . . تو یک عذرخواهی به بالش من بدهکاری...
-
روزهای سخت
جمعه 22 شهریورماه سال 1392 02:36
بدون تو روزهایم به سختی،به کندی و با درد سپری می شوند. زجری که می کشم با لغات به تصویر نمی آید. مثل این است که تکه ای از وجودم را زیر خاک گذاشته باشند...تکه ای از قلبم... انگار چیز با ارزشی را از دست داده باشم... انگار دردی دارم که درمانی ندارد... انگار گم شده ای دارم که پیدا نمی شود... هنوز به زندگی عادی برنگشتم ......
-
بیتو بسر نمی شود
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 01:05
هنوز باورم نمیشود که تو رفته ای هنوز مات رفتنت هستم هنوز منتظرم تا از این خواب و کابوس بی پایان بیدار شوم و صدای تو را بشنوم. کاش می شد زمان را به عقب برگرداند کاش می شد قصه را جور دیگر نوشت کاش می شد .... از همه دوستان عزیز که همراهی کردند کامنت گذاشتن و...بی نهایت سپاسگزارم یکی از دوستان زحمت کشیدن و شعری گفتن که در...
-
امیدم
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 01:25
امیدم روز پنجشنبه تصادف کرد و دقیقا یک هفته بعد روز پنجشنبه ما را تنها گذاشت آنقدر غم از دادنش سخت و جانکاه است که هر چه بگویم کم است... هنوز باورم نمی شودامید عزیزم را از دست دادم... باورم نمی شود دیگه هیچوقت نمی بینمش.. چقدر سخته،سخت بودن پشت نقابی سخت پنهان شدن و روزی هزار بار ویران شدن امیدم،عزیز خاله قربون لب های...
-
امید
جمعه 18 مردادماه سال 1392 23:37
کاش همه این ها فقط یک خواب باشه و کسی پیدا شود تا مرا از این کابوس بی تو بودن بیدار کند... تو...من امیدم ...تسلیم نشو ... نشووووو حالا وقت رفتن نیست . . . . . امید پسر خواهرم است
-
عکس نوشت
سهشنبه 15 مردادماه سال 1392 18:00
این هم عکس هایی که قول داده بودم شرمنده دیر شد قبل از جشن تولد جشن تولد بعد از تولد موفرفری عماد و لاک پشت عماد با تیپ تهی لاک پشت
-
یک سالگیت مبارک
شنبه 29 تیرماه سال 1392 18:09
یک سال از با هم بودنمان گذشت.یک سال از وقتی که برای اولین بار تو را در آغوش گرفتم . عزیزم، شیرینتر از عسل،عسلم تولدت مبارک الان مثل یک خانم نشسته ای و برنامه کودک نگاه می کنی و من محوی تماشای تو ،تو فرشته زمینی من می بینم بزرگ شدنترا ،خانم شدنت را زیبای من... دنیا در کنار تو حتما زیباتر خواهد بود ***** دیروز تولد عسل...
-
خسته ام
جمعه 21 تیرماه سال 1392 01:26
سلام من آمدم... خسته و کوفته...خستگی جسمی نه هاااااااا....روحم خسته است شدید هر چی از اسباب کشی بگم ٬کمه خیلی سخت بود یعنی وحشتناک بود دلیلشو بعدا میگم... شنبه ۲۳ خرداد روز جدا شدن از خانه قبلی و راهی شدن به خانه جدید بود .اصلا دل کندن از اون خانه سخت نبود . اون روز از صبح تا شب مشغول کار بودیم وقتی تمام وسیله ها آمد...
-
یازده
جمعه 10 خردادماه سال 1392 20:46
یازده سال و یک روز از با هم بودنمان گذشت... یکسال دیگر نیز گذشت...چه بگویم ...که گذشت ....... روز های سختی را پشت سر گذاشتیم .روز هایی که کسی پشت و پناهمان نبود و ما فقط به هم دل گرم بودیم .روز هایی که دلمان را خالی کردند اما ما امید داشتیم.و خدا تنهایمان نگذاشت و توی اون روزهای سخت پیروزی را نصیبمان کرد. یادت باشد...
-
فرشته های زمینی
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 10:55
وقتی عماد به دنیا آمد مدام عجله داشتم تا این بچه زودتربزرگ بشه ،زود حرف بزنه ،زود راه بره،بخنده،باهم حرف بزنیم با هم بحث بکنیم و... دلم میخواست شب ها و روزهای زیادی که همسرم شیفته تنهایی منو پرکنه. اما الان اصلا دلم نمی خواد عسل زود بزرگ بشه دلم میخواد همین جوری معصوم و پاک و دوست داشتنی باقی بمونه .(البته چه ما دوست...
-
سال نو مبارک
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1392 22:12
الهی ..!!! در عطای عیدانه... به کرم خود بنگر٬نه به طاعت من... که انچه تو را شاید از هیچکس بر نیاید... سال نو مبارک بعد از مدتها فرصتی دست داد تا بیام و یادداشت بذارم آقای همسر میگه اگه نمی نویسی تعطیلش کن اما اینجا برای من یک دفترچه خاطرات است چه کسی بخواند چه نخواند... اما حس خوبیست خیلی خوب وقتی که بعضی از دوستان...