یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت
یلدایتان مبارک.
یلدا نام فرشتهای است، بالا بلند. با تنپوشی از شب و دامنی از ستاره. یلدا نرمنرمک با مهر آمده بود. با اولین شب زمستان آمده و هر شب ردای سیاهش را قدری بیشتر بر سر آسمان میکشد تا آدمها زیر گنبد کبود آرامتر بخوابند. یلدا هر شب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه میرفت و لابهلای خوابهای زمین لالاییاش را زمزمه میکرد. گیسوانش در باد میوزید و شب به بوی او آغشته میشد.
یلدا شبی از خدا پارهای آتش قرض گرفت. آتش که میدانی، همان عشق است. یلدا آتش را در دلش پنهان کرد تا شیطان آن را ندزدد. آتش در وجود یلدا بارور شد.
فرشتهها به هم گفتند: «یلدا آبستن است. آبستن خورشید. و هر شب قطرهقطره خونش را به خورشید میبخشد و شبی که آخرین قطره را ببخشد، دیگر زنده نخواهد ماند.»
فرشتهها گفتند: فردا که خورشید به دنیا بیاید، یلدا خواهد مُرد.
یلدا همیشه همین کار را میکند؛ میمیرد و به دنیا میآورد. یلدا آفرینش را تکرار میکند.
راستی، فردا که خورشید را دیدی، به یاد بیاور که او دختر یلداست و یلدا نام همان فرشتهای است که روزی از خدا پارهای آتش قرض گرفت.
(منبع سایت ایرانیان فنلاند)
پ ن:میخواستم این پست را اختصاص بدم به پسرم اما به خاطر شب یلدا این کارو نکردم و حالا تو پینوشت می نویسم .
عماد تازگی ها به شدت علاقمند شده که کامنت بذاره اسم و سلام را تایپ میکنه و بعدش قاطی پاطی تایپ می کنه هر وقت من یا باباش اینجا باشیم یعنی تو نت مدام میاد و میگه یک وبلاگ باز کن من می خوام نظر بذارم و اینطوریه که گاهی تو وبلاگ من و یا سایر دوستان نظراتش مشاهده می شود .حالا اگه گاهی تو وبلاگاتون نظر عماد را مشاهده کردین تعجب نکنین . نمی دونم سرنوشت این بچه دیگه چی بشه ما که بابا و مامانمون اصلا با کامپیوتر سرو کاری نداشتن حال و روزمان این است وای به حال عماد .
حالا یه خاطره :منو عماد در حال نقاشی کردن ..عماد به یاد بچگیهاش که دست یا پاشو میذاشت روی کاغذ و من کپیش می کردم دست و پاش میذاره روی دفتر و من دور دست و پاش خط می کشم .
من:عماد دستاتو بیشتر دوست داری یا پاهاتو ...یا چشماتو ..گوشاتو ...؟
عماد :هیچکدوم . من :چرا ؟یعنی خودتو دوست نداری ؟
عماد :نه . من :چرا خودتو دوست نداری ؟
عماد :آخه من که خودمو نمی شناسم ... من :پس کیو دوست داری ؟
عماد :تو رو ... من:مگه منو میشناسی ؟
عماد :آره .تو مامان مهربونمی (آیکون ذوق زدگی )
زندگی پر است از قضاوت دیگران درباره ما.قضاوت هایی که بیشتر اوقات بد و گاهی خوب هستند.اگر عادت کنیم که به داوری دیگران اعتنا کنیم و باهر نظر موافق و مخالف ٬زیرو رو شویم ٬باید فاتحه را بخوانیم .
شما راه خودتان را در زندگی تان بروید و با توجه به موقعیت های زندگی تان و به کمک عقل ودرایت خودتان بهترین گزینه ها را انتخاب کنید.کاری نداشته باشید دیگران درباره شما چه فکر خواهند کرد ٬پشت سرتان چه خواهند گفت ٬یا در مسیر هدف شما چه سنگ اندازی هایی خواهند کرد .نظرات دیگران همیشه با یکدیگر متفاوت است .
بنابراین نظر خود را راهنمای خودتان قرار دهید و از توجه نکردن به داوری دیگران عذاب وجدان نگیرید .شما خودتان هستید و خودتان باقی بمانید .
رضایت تمام اطرافیان شما چیزی است که هیچ گاه نمی توانید به دست بیاورید.
با انتخاب صحیح هدف،مسیر وطراحی واجرای برنامه دقیق و بررسی پیامدهای تصمیم ،
نگران قضاوت دیگران نباشید و جهت پیشرفت تلاش کنید .
پ ن:چند روز پیش وقتی عماد را بردم مهد و برگشتم تا سوار ماشین بشم دیدم یک پسر جوون داره دست فروشی می کنه و در خانه ها را می زد .از سرما دستاش و صورتش قرمز شده بود .کمی دلم براش سوخت (فکر کنم از تو چشمام اینو خوند )زود خودشو به ماشین رسوند و گفت خانم :کارد آشپزخانه نمی خوای .ست کامل پیچ گوشتی،کارد میوه خوری و...
گفتم :نه
گفت یه چیزی بخر الان یک ساعته دارم میگردم و هنوز چیزی نفروختم .
پیش خودم گفتم بذار یه کمکی بهش بکنم و قبول کردم که یه سری کارد میوه خوری که قیمتشو می گفت 5هزار تومن از ش بخرم (البته کمی هم چانه زدم و شد 4هزار تومن )
پول را بهش دادم و بعد یک قیچی در اورد که این قیچی 6کاره است .مرغ می بره ،ماهی ،نان و...
گفتم نمی خوام از او اصرار و از ما انکار گفتم قیمتش ؟
گفت 5هزار تومن .گفتم نه نمی خوام (هر چی میخواستم شیشه ماشینو بدم بالا دستشو گذاشته بود رو شیشه )
خلاصه گفتم هزار تومن اگه می خوای .
گفت نه 3هزار .گفتم هزار .گفت 2هزار .گفتم هزار .گفت باشه .
من در عرض چند ثانیه 5هزار تومن رسید به هزار تومن .
دیگه قبول کردم .
اما هنوز دارم فکر می کنم این قیچی واقعا قیمتش چقدره ؟
چقدر خریده که به هزار تومن راضی شد ؟
چقدر سود براشون داره ؟
دوستای خوبم سلام
ببخشید که این چند روز شما را چشم در راه گذاشتم و آپ نکردم .راستش وقت داشتم اما حسش نبود .نمی دونم تا حالا براتون پیش آمده که با شنیدن یه حرف یا دیدن یه چیزایی که ناراحت کننده است حس کنید تمام انرژیتون تمام شده و حتی به سختی قدم برمیدارید حالا منم اینجوری بودم ..چرا بماند .
البته این چند روزی که از نت دور بودم اعتیادم کم شده بود ...یه جورایی بی خیال شده بودم .
دوست خوبم سارا از ژوژمان منو به یه بازی دعوت کرده که با توجه به شناختی که از اطرافیانم دارم ماه تولد اونا را تو سه کلمه توصیف کنم ...مثلا
آبان(خودم)مغرور٬بلند پرواز ٬دریا دل (درخت گردو )
اما من ترجیح دادم با اجازه ایشون این مطلب(شما میوه چه درختی هستید ) را بذارم امیدوارم خوشتون بیاد و بعدا بگین چقدر درسته .ممنون از همه دوستای خوبم .
البته اگه کسی دوست داره تو این بازی شرکت کنه بسم ا...همه از طرف من دعوتین
( 24 خرداد تا 4 تیر) درخت سیب ( عشق) ( بلند پروازی) ( خلاقیت) ( اعتماد به نفس) ( درستکاری) ( وفاداری) ( بزرگواری) |
لطفا ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
زندگی یک بازی لذت بخش است ٬نه یک مشکل بزرگ و غیر قابل حل!!!!
دوستان خوبم سلام
ببخشید اگه چند روزیه نیستم و در چند روز آینده هم شاید نباشم
یادتون هست که برای برادر همسر رفتیم خواستگاری ؟
روز سه شنبه مراسم تعیین مهریه عروس خانم انجام شد و قرار شد که یک جشن نامزدی برگزار شود اما خانواده عروس خانم گفتن رسم ندارن جشن نامزدی بگیرن و باید مراسم عقد برگزار شود .گفتیم باشه عقدمحضری می گیریم و بعد مراسم نامزدی اما خانواده عروس گفتن یکدفعه جشن عقد را بگیریم و بعدا اگه نخواستن جشن عروسی بگیرن طوری نیست .ما رسم داریم جشن عقد را مفصل برگزار می کنیم و عروسی دیگه مهم نیست .
و حالا چون عید نزدیکه شب عید جشن عقد را برگزار می کنیم ...
ما ... یعنی چند روز وقت داریم ۴شنبه و ۵شنبه ..جمعه هم که تعطیله ...شنبه هم که جشن عقد برگزار میشه .
هر چی ما گفتیم مگه میشه با این وقت کم ؟
خواهر عروس خانم فرمودن اینا فقط یک ساعت وقت می خواد ...بله ..
حالا از صبح چهارشنبه تا همین الان ما داریم میدویم ..
سفره عقد ٬کیک ٬دسته گل ٬لباس عروس ٬خرید عروس و داماد و.....
فقط یک ساعت ؟؟؟؟!!!!!!
من که برای رفتن به عروسی اقوام درجه دو به حداقل یک هفته وقت احتیاج ٬حالا باید برای عروسی برادر همسر ظرف سه روز آماده بشم ٬تازه چون هم نقش زن داداش و هم نقش خواهر بزرگتر را دارم کلی جاها باید همراه عروس و داماد باشم البته بیشتر به حکم خواهر ...
خلاصه سرتان را درد نیاورم اگه تا چند روز دیگه هم نبودم ببخشید .وقتی برگشتم به نظرات همه در پست قبل پاسخ میدم فعلا تاییدشون نمی کنم .و حتما به همه دوستان سر میزنم .
عید غدیر خم را هم پیشاپیش تبریک می گوییم
امروز تصمیم نداشتم آپ کنم ام به چند دلیل اینکارو کردم .
دلیل اول اینکه آقای همسر شیفتن و من تو خانه تنها مو حوصله ام سر رفته .
دوم اینکه امروز قرار بود برم خانه مامانم اما با ریزش شدید برف ترجیح دادم اینکارو نکنم چون رانندگی تو برف را دوست ندارم و خاطره خوبی هم ازش ندارم یه بار ماشین لیز خورد البته به خیر گذشت و با توجه به اینکه خانه ما در شمالی ترین نقطه شهر است موقع برگشتن مشکل پیدا می کنیم و تو سر بالایی لیز می خوریم و...
سوم اینکه عید است و خواستم عید را تبریک بگم .
عید قربان یاد آور تسلیم مطلق و آگاهان دو بنده
برگزیده ابراهیم خلیل واسماعیل ذبیح
بر همه دوستان مبارک باد
به تازگی یه بازی جدید بین دوستان شروع شده که به معرفی وبلاگهای لینک شده و نویسنده وبلاگها می پردازن که تعدادی از دوستان به ما و آقای همسر لطف داشتن و من از همه دوستان تشکر می کنم البته بعضی هم ما را به این بازی دعوت کردن که قرار است زحمتش را همسر بکشد .
من به شخصه این کار را نمی کنم چون از بیشتر دوستان اطلاعات خاصی ندارم و می ترسم با اینکار نتونم حق مطلب را ادا کنم .
اما در مورد خودم می خوام بنویسم ...بعضی از دوستان ما را شاعر معرفی کردن که فکر می کنم به من لطف داشتن من کجا و شاعری کجا ...
روز اول که به واسطه همسر این وبلاگ را شروع کردم فکر نمی کردم زیاد تو این دنیای مجازی دوام بیارم اما به لطف دوستان تشویق شدیم و با ایجاد دوستی های وبلاگی و همچنین پیدا کردن خواهر ان و برادران مجازی دیگر دلمان نیامد اینجا را ترک کنیم و اینچنین شد که ماندگار شدیم .
من سعی می کنم یه تعداد مشخصی را لینک کنم تا بتونم به همه سر بزنم و وقت لازم برای پاسخ گویی به کامنت هاشون داشته باشم وهمچنین بتونم به وبلاگاشون سر بزنم و براشون کامنت بذارم و وبلاگهایی را دوست دارم که به کامنت ها پاسخ میدن .
از رفت آمد های یک طرفه خوشم نمی یاد بعضی از وبلاگها بود که مطالبشون را دوست داشتم اما چون این دوستی یک طرفه بود دیگه به وبلاگاشون سر نزدم البته توی لینکام چند نفری هستن که هیچوقت به وبلاگ من نمی یان اما من حذفشون نکردم چون روز اول این موضوع را میدونستم و وقتی کامنت های بالای 100آنها را میدیدم می دونستم هیچوقت به وبلاگ من سر نخواهن زد ولی بازم مطالبشون را می خونم .
سعی می کنم چیزی ننویسم که به کسی توهین شود و خدا را شکر تا حالا حتی در کامنت های من دیده نشده به کسی توهین شود یا کامنت های توهین آمیز گذاشته شود .
بعضی وقتها کامنت هایی که برای دوستان میذارم کمی طنز داره که امیدوارم به کسی بر نخوره من سعی می کنم بیشتر مواقع طنز مطلب را بنویسم البته باید بگم در مورد همه اینجوری نیستم چون نمی دونم چرا با بعضی ها اصلا نمی تونم شوخی کنم و در مورد بعضی ها هم عکسش اتفاق میوفته .
بعضی از دوستان هم به ما لطف داشتن و وقتی وبلاگ ما رو پیدا کردن خیلی خوشحال شدن یا می خواستن با سر برن تو مانیتور که خدا را شکر اتفاقی براشون نیو فتاده ما باز هم از این دوستان تشکر می کنیم که این همه به ما لطف داشتن و دارند .
تازگی ها هم حس می کنم درکم به شدت رفته بالا چرا ؟... حس می کنم دارم دنیا را از یه دید دیگه نگاه می کنم که برام تازگی داره ..نمی دونم به خاطر اینه که یک سال بزرگتر شدم یا به خاطر حضور در این سرزمین مجازیه؟
دیشب هم یه اتفاقی افتاد که می خواستم بنویسم اما خیلی طولانی میشه شاید در پست بعد بنویسم دیشب خیلی بد بود اما امروز که بهش فکر می کنم خنده ام می گیره .
خلاصه اگه زیاد از خودم تعریف کردم ببخشید خوب دیگه از بس خوبم دیگه ....
سوار ماشین میشم راه میوفتم به تقاطع میرسم ...می خوام تقاطع را دور بزنم ..نگاه م کنم ببینم ماشین نیاد ...یه ماشین پلیس داره میاد ..برم ..نرم ...نمی رم ..از ترس یا احترام ..مطمئنا از ترس جریمه ...منتظرن تا کوچکترین خلافی را ببینن و قبض جریمه ...ماشین پلیس با ناز رد میشه و همشون از تو ماشین زل زدن به ما اینجوری
ما هم تقاطع را دور میزنیم ..همچنان با سرعت لاک پشتی دارن میرن ..مجبور میشم سبقت بگیرم ...تا رد میشم ...ماشین پراید 141 نقره ای به شماره 82.....بایست ما
می ایستیم هر چه منتظر میشیم هیچکدوم از آقایون از ماشین پیاده نمی شن مجبور میشیم خودمان بریم خدمتشان .
من :سلام
آقا پلیسا :سلام
من:مشکلی پیش آمده ؟
آپ:گواهینامه .کارت ماشین .بیمه و...
من:بفرمایین گواهینامه .کارت .بیمه...مگه من خلافی کردم ؟
آپ:نه
من:خوب پس برای چی منو نگه داشتین ؟
آپ:خوب ...خوب...
من:خوب چی ؟
آپ:خوب دو دستی فرمون را گرفته بودی
من:مگه این خلاف مقرراته؟
آپ:نه
من :نه...
آپ:گفتیم دو دستی فرمون را گرفتی حتما گواهینامه نداری ..
من :هان
آپ:میتونی بری
یعنی چی ؟خوب همه راننده ها موقع دور زدن فرمون را دو دستی میگیرن ..نه؟
نتیجه اخلاقی :اگه فرمون را دو دستی بگیری 99درصد امکان داره که گواهینامه نداشته باشی.
پ.ن1:خوب بالاخره رفتیم خواستگاری ما هم داریم جاری دار می شویم حالا باید خوشحال باشم و ذوق کنم یا نه نمی دونم چون تا حالا تجربه جاری داری نداشتم ببینیم چی پیش میاد .
در هرصورت دوران تک عروس بودن به پایان رسید هر چند به نظر من عروس اول یه جورایی مثل موش آزمایشگاهی و پدر شوهر و مادر شوهر می خوان همه جوره امتحانش کنن ولی بعدا برای عروس های بعدی کمتر سخت می گیرن .
پ ن2 :بازگشت دوست خوبمان مردی که می خندد را هم از همین جا اعلام میداریم و به ایشان خیر مقدم عرض می نماییم .