در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

روزت مبارک

 

 

هر روز صبح وقتی بیدار می شوم دلم قرص و محکم است. 

میدانم که تو ساعت ها زودتر از من بیدار شدی 

نمازت را خواندی و برایم دعا کردی 

سهمت از قرآن را نوشتی سهمی که قیلا به من داده شده و حال برای دیگر فرزندانت می نویسی تا یادگار بماند. 

دلم محکمه که امروز هم روز خوبی خواهد بود چون دعای تو بدرقه راهم است... 

وای منو ببخش اما گاهی دست خودم نیست و ناخود آگاه به این می اندیشم اگر یک روز نباشی چه می شود  ؟؟؟؟!!!!!

دلم به چی باید قرص باشد  

تکیه گاهم چه می شود؟؟؟نه نه فکر کردن بهش مرا می فرساید نه نه 

یادش بخیر وقتی هنوز کنار شما بودم 

هر روز صبح در اتاقم را باز میکردی و می گفتی پاشو دیر شد ..خورشید در امد  

رزق و روزی را همون اول صبح تقسیم می کنند هر که خواب باشد سهمی ندارد 

می گفتم :شما که تمام عمرت زود بیدار شدی چرا رزق و روزیت زیاد نیست؟؟ 

می گفتی من خودم اینجوری خواستم و می خوام . 

 

پدر عزیزم روزت مبارک مادر عزیزم ببخشید روز زن نشد اینجا تبریکم را بنویسم هر چند شما اصلا از وجود اینجا خبر ندارید.. 

روزتان مبارک 

 

و اما.. 

همسر عزیزم بودن در کنار تو برایم نعمتی است که ۹ سال و ۱۷روز  تمام حسش کردم 

 

                                               روزت مبارک 

  

 

                             روز همه آقایون و پدران گرامی مبارک

پ ن:پدرم هر روز معنی قرآن را می نویسد و هر بار که تمام می شود آن را به یکی از بچه هاش هدیه می دهد .(توضیح در مورد خط چهارم)

نگران نباش

همینجوری نوشت: 

 

نگران نباش

دیگر مزاحمت نمی‌شوم

من

از چراغ‌های سبز هم عبور نمی‌کنم

چه رسد به قرمزهای ممتد توقف

نگران چه چیزهای ساده‌ای می‌شوی!

 

پرهیب یک خاطره‌ی دور

که گه‌گاه در کوچه‌های خیالت پرسه می‌زند

                            ترس ندارد.

                                     چشم بر هم بگذار و عبور کن. 

 

  

 

ممنون از دوستای خوبم که کلی کتاب معرفی کردن .

اما من ترجیحا یکی از کتاب ها که درخانه موجود بود را از بین گزینه ها انتخاب کردم 

اگه گفتین چی؟؟ 

راستش حدود ۱۰۰ صفحه اول به زور خودمو نگه داشتم و ادامه دادم اما الان که جلد اول را تموم کردم گاهی کتاب و قهرمانانش منو به دنبال خودشون می کشونن و گاهی هم من باید بدوم دنبالشون 

گفتین چی؟درسته انجیر معابد ..پیشنهاد دوست خوبم دیادیا بوریا  

پیشنهاد خوبی بود از نوع نگارش این کتاب خوشم آمد یک لحظه تو زمان حال و یک لحظه بعد در گذشته مدام داستان در حال سیر و سفر بین گذشته و زمان حال است. 

 

عماد نوشت: 

عماد با دختر خواهرم نشستن پای کامپیوتر و عماد داره لاک پشت های نینجا را بازی می کنه 

عماد:رو به مانی...می خوای این بازی را بیارم نصب کنم رو کامپیوترتون؟؟  

مانی:من دخترم از این بازی ها نمی کنم . 

عماد:مانی می خوای بعدا بیارم نصب کنم رو کامپیوتر خودتون برا بچه هات !!!

مانی:با کمی مکث...من که نمی دونم بچه ام پسره یا دختر؟؟