روز ولنتاین همسر شیفت بود تا فردا صبح ،من تقریبا 100%مطمئن بودم که همسر هیچی برام نخریده ساعت 11 شب یه اس ام اس دادم به آقای همسربا این مضمون:(عزیزم هر چی خانه را گشتم کادو را پیدا نکردم کجا گذاشتیش؟). (قابل توجه خانم ها سیاست پنهان داشته باشید..آنی با سیاست)
آقای همسر هم جواب دادن:کادو؟کدوم کادو؟!!
من:خوب کادوی روز ولنتاین...حالا اشکالی نداره می تونی روز سپندار مذگان جبران کنی زیاد خودتو ناراحت نکن.
که آقای همسر جواب دادن :برو توی داشبورد ماشین را ببین ...
من...
در ادامه آقای همسر فرمودند
اینکه کادو خریدن دلیل نمی شه سال دیگه هم منتظر کادو باشم
من:مگه سالهای دیگه دوسم نداری؟!!!!
آقای همسر:ببین تا یه کاری می کنم می شه وظیفه برای همینه که هیچ وقت تو خانه هیچ کاری نمی کنم .
من:به این میگن همدلی و هکاری نه وظیفه .
پ ن:حالا اگه هنوز کادوی روز ولنتاین نخریدن زود باشین تا سپندار مذگان تموم نشده کادو را
بخرین.
روز سپندار مذگان بر همه مبارک
عشق را از هم دریغ نکنید
و در ادامه اینکه مدتها بود عماد می گفت برای من هم یک وبلاگ درست کنین اما خوب سنش کم بود .
الان تمام نشانه ها و حروف فارسی را یاد گرفته و برای اینکه بیشتر با این حروف اشنا بشه و نوشتن را یاد بگیره امروز با کمک عماد یک وبلاگ درست کردیم .
تمام مطالب و عنوان وبلاگ را خودش انتخاب کرده
من تمام رقصهای دنیا را آموختم
حال بگو ...
با کدامین سازت بر قصم؟!!!
عماد نوشت: ۱
عماد:مامان تو با من ازدواج می کنی .
من:نه
عماد:چرا؟؟؟
من :آخه من یه بار ازدواج کردم دیگه نمی شه ازدواج کنم.
عماد:اگه بابا مرد با من ازدواج می کنی؟
من:نه هیچ مادر نمی تونه با بچه خودش ازدواج کنه.
عماد :مامان من می تونم با هلیا ازدواج کنم؟
من:بله
عماد:مامان من می تونم با نگار ازدواج کنم
من :بله.حالا می خوای با کدوماشون ازدواج کنی؟
عماد:با هیچکدوم ...من یه زن قوی و پر زور می خوام
من:(بچه ام کسیو می خواد که حمایتش کنه و مواظبش باشه)
من الان دنبال یک عروس قوی و پر زور میگردم ..نبودالان
عماد نوشت ۲
روز جمعه با عماد رفتیم خانه مامانم.یه برادر دارم که هنوز ازدواج نکرده و هنوز هم تصمیم نداره ازدواج کنه و برای خودش دلایلی داره.
دم در خانه مامانم هنوز از ماشین پیاده نشدیم که عماد پرسید:
عماد:مامان چرا دایی ازدواج نمی کنه؟
من :خوب دوست نداره .
عماد:فکر کنم می خواد همیشه پیش مامانش بمونه.
من: شاید ...
عماد:فکر خوبیه منم می خوام همیشه پیش تو بمونم
من:(نه منو در حسرت عروسیت نذار )
به این میگن الگو سازی ...چرا عموتو الگوی خودت نمی کنی در ۲۰ سالگی ازدواج کرد.
به در و دیورا نگاه می کنم
خودم را بیشتر در این خانه غرق می کنم
می خواهم حسش کنم
اما نمی شود ..با من نمی جوشد
توی دلم آنجا که نشنود می گویم
هیچ حس خوبی به من ندادی ...هر روز دلتنگ تر می شوم
دنبال جوابش تمام دخمه های دلم را می گردم...اما چه بی فایده..
خواهرم زنگ می زند
خوبی؟
چه میکنی؟
چرا رفتی؟
مگر اینجا بد می گذشت؟
هر چه فکر می کنم نمی فهمم چرا رفتی ؟؟؟
ما که با هم خوش بودیم..پناه هم بودیم ...کنار هم بودیم ...شاید چند روز همدیگر را نمی دیدیم ...اما همین که بودی کفایت میکرد...
خوب که فکر کردم فهمیدم دلیل دلتنگی ام چیست...
خواهرم کجایی؟؟
دوستت دارم.
مطمینم بازم به هم میرسیم
این حس در درونم به شدت جریان داره
ما دوباره بازم توی یک خانه خواهیم بود
من ایمانم دارم
بیشتر از ۱۰ روز است که ندیدمت
هر چند فاصله خانه هایمان پیاده فقط ۱۰ دقیقه است...