امروز بعد مدتها با دوستان قدیم دور هم جمع شدیم .
5 دوست که تعداد بچه هامون 6تا بود .
یکی مون دوتا بچه داره ...
خلاصه 6تا بچه از 6سال تا یک سال...
آنقدر شیطونی کردن ..از شمشیر بازی و تفنگ بازی و توپ بازی بگیر تا...
بعد از کلی صبر و حوصله رو کردم به دوستام و گفتم دفعه بعد که خواستین تشریف بیارین یک مهد کودک این نزدیک خانه هست بچه هاتونو بذارین مهد و بیاین ...(البته شوخی کردما)
خلاصه اینکه اونجور که دلمون می خواست نشد بگیم و بخندیم.
عماد نوشت:
چند روز قبل عماد روبروی من ایستاده بود و نگاهم میکردم..یک لحظه دستامو باز کردم (یعنی بیا تو بغلم)
عماد هم نامردی نکرد و با یه پرش بلند پرید تو بغلم نزدیک بود گردنم بشکنه..
بعدش به من گفت مامان از کجا فهمیدی می خوام بیام تو بغلت
من:از تو چشمات خوندم.
عماد:مگه تو چشمام چی بود.
من:گاهی وقت ها آدما با نگاهشون حرف می زنن.منم از نگات فهمیدم می خوای بیا تو بغلم
بعدش بهش گفتم نگاه کن تو چشمای من ببین من چی میگم؟
با یک لبخند نگاهش میکنم...مامان الان چی گفتی؟
من:گفتم دوست دارم
عماد:به چشمای من نگاه می کنه و ابروهاشو میندازه بالا..مامان الان من چی گفتم؟
من:مامان عزیزم.
عماد:در حالی که می خنده ..مامان من اینو گفتم
دوباره و
دوباره و
دوباره
هی به من نگاه میکرد و شکلک های مختلف در میاوره و مدام می پرسه من الان چی گفتم..و بعد از ترجمه من کلی می خندید . می گفت الان یعنی من اینو گفتم
خلاصه که از حرفی که زدم پشیمون شدم تا شب فقط باید نگاه آقا را براش ترجمه میکردم.
بچه داشتن هم باحاله ها
خدا حفظش کنه
خیلی
ممنون
چقدر شیرین.... مثل آبنباتی که کم کم تو دهن آب می شه....
کدوم قسمتش؟
سلاااااااااااااااااااااام
خدا همه شون رو حفظ کنه.
آخی ! از فردا نگاه همه رو ترجمه می کنه
سلامممممممم
ممنون عزیزم
حتما...
ای جان. خدا حفظش کنه. راستی انی جون اگه تونستی نگاه منو هم بخونی.
ممنون
دلت خوشه ادم وارونه...درست ترجمه کردم
مام با دوستامون جمع می شیم کافی شاپی جایی فقط یکی از همکلاسی های سابقم بچه داره که اونم خونه نشین شده...اینم از خاصیت بچه داری!
الهی فداش بشم عمادو می گما
کافی شاپ که حال نمیده
خانه بهتره
کلا خاصیت خوبی نیست
ممنون
سلام آنی جونم
خوبی؟
آخی نازی چند وقت بود همدیگه رو ندیده بودید؟
میگن بهترین مترجم کسیه که بتونه سکوت انسانها رو ترجمه کنه حالا حکایت تو شده!
راستی من برگشتم تو همون وبلاگ قبلیم
سلام عزیزم
من کلا ترجمه ام خوبه مخصوصا از نوع سکوتش
خوب کردی
سلام آنی
امان از دست بچه ها و وقفه هایی که بین صحبت بزرگترها ایجاد میکنند
سلام عزیزم
کاش فقط وقفه بود
کلا گیج شدیم از دستشان
سلام..خیلی خوبه این چیزا رو از الان بهش یاد میدی...
سلام
واقعا؟!!ممنون
حتماْ عماد تا حالا ترجمه کردن سکوت را یاد گرفته .
بچه ها که بزرگتر می شوند خودشان دیگر همراهتان به مهمانی نمی آیند.
نه دقیقا
اما یاد می گیره
چه خوب
وای عاشق اینم بچه ام بزرگ بشه هزار تا سوال جور واجور بپرسه..موفق باشین
حتما می پرسه
ممنون
خوب دیگه هر حرفی که بچه می زنین باید دردسر هاشو قبول کنین
قبول می کنیم
با عماد نوشت کلی خندیدم ....
روی ماهشو ببوس و حواست باشه از این به بعد تو خونه با همسر گرامی چشم و ابرو اینا رو تفسیر میکنه ها
حواسمان خیلی وقته است جمع است
سلام عرض میکنم.
بچهها... بچهها... بچهها...
بعضی وقتا فکر میکنم آیا در این وضعیت و شرایط جامعه میتونم از عهدهی تربیت درست نیکی کوچولوم بربیام یا نه؟! اولین نتیجهای که میگیرم اینه که باید عملا تشویقش کنم به مطالعه، به خواندن، به دانستن... اگه در این زمینه راهنماییم کنین سپاسگزارم.
کار قشنگی بود که با عماد جان انجام دادین. یاد گرفتم منم این کارو بکنم. البته خودتون بهتر میدونین که با کودک باید کودک بود، با نوجوان، نوحوان و قس علیهذا.
سلام بر برادر گرامی
..هی ..هی ..هی
خیلی سخت شده است با این شرایط تربیت بچه ها
حتما موفق خواهید بود
ممنون
بعدها که شهکاراشو بخونه احتمالا از خنده روده بر میشه ! :)
میدونم اینجا براش بعد ها خیلی ارزش خواهد داشت
درود
خوبه که به جای گفتن خندیدن با دوستان ،بازی شیطنت چندتا بچه رو همزمان دیدید که معمولا خیلی پیش نمیاد یک جا باشن !
سلام
کجاش خوبه آخه؟!!!!
سلام آنی
خوبین؟
مقصود احوالپرسی بود
خوش باشی
سلام علی
ممنون
لطف فرمودین
من عاشقم که ۶ تا بچه با هم بازی کنن و خونه رو با شعله های نا مریی آتیش بزنن
امیدوارم هر چه زودتر به این آرزوتون برسین
سلام
خوبین.....
بابا چشم خوان....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
راس میگی بگو الان چی گفتم من...؟؟؟؟
سلام
خوندن چشم
چطوری خوبی؟
یه سراغ از ما نگیری ها..
به تو هم میگن خواهر
به دل نگیر
درست گفتم؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام ، هرچیزی نواش خوبه ولی دوست کهنه اش خوبه . با یک موضوع جالب آپم وقت کردی سری به زن .
ممنون
حتما
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
گشتم نبود نگرد نیست
سایه ات گر قدمـــــی بـــــر لب دریـــا زده بود
موج دریـــــا به تماشـــــای تو در جا زده بود
صبحدم صیـــــت تو پیچید به صحرا چو نسیم
عطر گیســـــوی تــــو بر دامن صحرا زده بود
می چمیــــدی به چمــــن مست چو آهوی خُتَن
ماتـــــش آئینــــه ی دل محـــو تماشا زده بود
نور در نور شــــد از بارقـــه ات دشت و دمن
اهـــــرمـــــن زانـــو مگر پیـش اهورا زده بود
سیـــــب آسیــــب نـزد بـــــر یم حیثیّت خـویش
تاج گـــــل بـــــر شـــــرف آدم و حـوّا زده بود
حاصلـــی جز عـرق شرم مگر داشــت به روی
هر کسـی طعـــــنه به ســـودای زلیخا زده بود
کاش بودی که ببیـنی که چــه خون شد دل من
غم علَـــــم بر دل مـــــن در شــب یلدا زده بود
با تـــــو می شد سپـری گر شب من تا به سحر
جِقـّــــــه ام بیـــــرق خـــود را به ثریّا زده بود
عقـــــل در کلّـــــه ی خــود داشت اگر مفتی ما
آستیـــــن را بـــه تـــــولای تـــــو بالا زده بود
ممنون
بیا دیگه آپ کن استراحت بسه
باشه میام
سلام ، وبلاگ قشنگی دارید امروز کلی ازش مطالعه کردم خدا پسرتون رو براتون نگه داره ...
سلام
شما لطف دارین
ممنون
سلام.
میبینم که چند وقته نتونستی آپ کنی... زندگیه دیگه.
شاد باشید.
سلام
آره می بینی!!
چیکار می شه کرد زندگیه دیگه
شما بیشتر شاد باشید
نمک خونتونه هاا...عزیزم...
یک گوله نمک