نمی دونم چرا بعضی وقت ها آدم هی خاطرات گذشته را شروع می کنه زیر رو کردن .
هی زیر رو می کنه تا توی یک نقطه دوباره حس گذشته براش زنده می شه٬گاهی تلخ و گاهی شیرین...
اما نمی دونم چرا من همیشه اینجوریم مخصوصا توی یک دوره زمانی خاص٬ شروع می کنم زیر رو کردن خاطراتم (مخصوصا نزدیکای عید)گاهی بعضی ها را واسه همیشه دور میریزم و بعضی ها را برای روز مبادا نگه میدارم مثل اون قسمت یادداشت های چرکنویس وبلاگم٬بعضی ها برام عزیزن و بعضی ها تلخ...
گاهی سبک سنگین می کنم ببینم تلخ ها بیشترن یا شیرین ها...
دلم می خواد دلمو یه خانه تکونی حسابی بکنم همه تلخی ها را دور بریزم...اما می ترسم زندگی بدون تلخی ها طعمی نداشته باشه٬می ترسم یادم بره چی کشیدم و چی شد٬کی دلمو شکست و کی نشکست ٬یادم بره کجا باید خوب باشم و کجا بد٬کجا باید گذشت داشته باشم و کجا باید چشمامو ۱۰ برابر باز کنم.
این تلخ و شیرین که مزه گسی داره بهتر از یک شیرینی سراب مانند است.
نظر شما چیه؟؟
امروز باز ساعتها توی یادداشت های منتشر نشده وبلاگم تاب خوردم٬ بعضی را پاک کردم و بعضی را برای از یاد نبردن تلخی ها و گاها شیرینی ها نگه داشتم.
عماد نوشت:
عماد و آقای همسر دارن ذرت بو داده با طعم پنیر می خورن...عماد که به تازگی داره سعی می کنه همه چیز را بخونه و الحق هم موفق بوده روی بسته ذرت را می خونه..
نیک نک..بابا اسمش چیه؟
بابا:انگلیسشو بخون.
عماد:niknak
بابا انگلیسی هم می شه نیک نک!!!.
بابا:بله
عماد:بابا عربیش چی می شه؟...نیک نک...بابا فرانسوی چی می شه؟...نیک نک
من در این مرحله وارد بحث می شوم
ببینم پسرم مثل اسم خودت به فارسی چی می شه؟عماد
به انگلیسی چی می شه؟عماد
به عربی چی می شه؟عماد
در این بین عماد گفت نه مامان اسم من به عربی می شه ستون
(یعنی من از خنده کف زمین..از فکر اینکه یه روز به عماد بگم ستون )
خلاصه بلاخره توضیحات لازم و کافی داده شدمخصوصا اینکه اسم عماد یک اسم عربی است و به فارسی معنیش می شه ستون اونم ستون دین(عماد الدین)
من نمی تونم دور بریزم ... شاید باورت نشه . وسایلم رو به خوبی می تونم بذارم بره ولی فکر هام...
بعد یه مدت هنوز هم با یادآوری خاطرات احساس روز اول توم زنده می شه . البته بی هیجان...
شما دیگه از من بدتری
شاید به سن من برسی بعضی ها را دور بریزی
شاید اگه تلخیها نبودن هیچوقت مزه شیرینیها رو حس نمیکردیم
شاید...
سلام خوبی؟..جالب بود..پست ها رو نگه دار خاطرات رو که پاک نمیکنن
سلام عزیزم
ممنون
حتی تلخ ها را؟!!
سلام عزیزم
خوبی؟
بنظرم وقتی احساسای بد رو دور میریزی جا برای احساسای خوب باز میشه...
سلام عزیزم
ممنون
امیدوارم اینجوری باشه..برعکسش نشه
منم این دوره ها رو دارم
سخته ...
فقط سعی میکنم از پردازش خاطرات بدم و یادآوری جزئیاتش جلوگیری کنم ...به مرور کم رنگ تر و کم رنگ تر میشن ولی نمیشه اصلا نباشن
به قول خودشما باید آدم یادش باشه بعضی چیزها رو تا طعم آرامش و وضعیت الان رو بدونه
شاد باشی نازنین
کم رنگ شدن را قبول دارم..گذشت زمان خیلی چیز ها را درست میکنه
ممنون عزیزم
هیچ دردی بدتر از عافیت دائم نیست
تلخی تازه به از قند مکرر باشد .
دقیقا
بازم دقیقا
ممنون
گاهی اوقات تلخ ها هم به درد میخورن
همیشه تلخ ها بدرد میخورن
سلاااااااااااااااااااااااام
بنظر منم پستها رو پاک نمی کنن!حداقل من که اینطوریم!
سللللللللللااااااااااممممممم
منم اینطوریم
منکه نمی تونم خاطرات بد رودور بریزم . در واقع حسهای بد هم همراه اون خاطرات همیشه حضور دارن . اما به قول تو زندگی با مخلوط طعم ها مزه دار میشه. اما به هر حال خونه تکونی دلها هم در این ایام توصیه شده که بنده هیچ وقت نتونستم انجامش بدم .
سعی کنید خانه تکانی را انجام دهید
هربار که کشو ی میز را تمیز می کنم یک چیزی را می بینم یاد کارهای یک نفر می افتم هی می گویم خدایا به من قدرت بخشش و فراموشی بده .باید اصلاً آن چیز را دور بیاندازم.کاش می شد خیلی از افکار را دور انداخت چون به درد بخشیدن به دیگران هم نمی خورند.
راستی چرا اسم عماد را عماد گذاشتی؟خیلی مردانه و قوی به نظر می رسد.
گاهی قدرت بخشش هست اما حس بخشش نیست
قصه اش طولانی است
حالا ما رو نندازی بیرون از خاطراتت
به ستون هم سلام برسون
نه باب شما جزءقسمت های خوب هستین
اوکی...
سلام آنی جان
اگه بخوام به گذشته فکر کنم متاسفانه بیشتر چیزایی تو ذهنم میاد که آزارم دادن.خاطرات تلخ.ایکاش میتونستم ازشون دور شم.حتی اگه تجربه بودن.
-----
بچه ها الان ماشالله خیلی باهوشن.ببین چه جوابی بهت داد.راست میگه دیگه بچه.بیشتر توضیح بده مامان خانمی
سلام عزیزم
متاسفانه همینطور ایست چون خوشی ها زود فراموش می شوند
حتما
سلام آنی جان
به نظر من هرچی خاطره دلپذیره یه جای خوب توی ذهنت نگه دار. وهرچی دلتنگی و آزردگیه فراموش کن!
به خاطر آرامش خودت..
به این فکر کن که هرکی دلتو میشکنه ناشی از نقصانی توی شخصیت خودشه و مشکل از اوست..
پس چرا لحظاتی رو که میتونی در آن آرامش داشته باشی بایاد آوری اون خاطرات طوفانی کنی!!
راستی عماد نوشت خیلی جالب بودخدا این گل پسر و حفظش کنه..
یاد حرف خاله خودم افتادم که میگه :بچه ها قدیم بیسواد به دنیا میومدند ولی حالا لیسانسه به دنیا میان !
سلام عزیزم
ممنون از حرف های خوبت
چه خاله با حالی دارین راست گفته دیگه
سلام خواهر
خوبی؟ احوالات شما؟ عماد جون چطورن خوبن؟ احوالات آقا دکتر چطوره؟
چند باری به وبتون سر زدم ولی چون سرعت اینترنتم پائین بود به سختی میتونستم کامنت بذارم.
میبینم که خاطرات گذشته رو مرور میکنین.... میبینم که.... ای بابا پیری و هزارتا دردسر... دیگه نمیبینم....
سلام برادر
چه کنیم از بیکاری است
ما که پیر نیستیم تازه اول جوانی است
سلام
ببخشید احیانا شما از اناهیتا الهه باران elahebaranخبری ندارید؟؟؟
سه هفته است هیچ خبری ازش ندارم
ممنون میشم اگه خبری نشونی چیزی ازش دارین منو از نگرانی دربیارین
یا علی
[گل]
سلام
نه متاسفانه خبر ندارم
ایشالا که خوب هستن
نه عربیشم خوبه...
افرین به این اقا عماد گل